۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

محمد خاتمی: هنوز هم شعار اصلی ما استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی است .

بر خلاف خیلیها که خاتمی رو شیاد و دورو و ... میدونن، من هیچوقت یادم نمیاد که خاتمی تظاهر کرده باشه که به چیزی غیر از جمهوری اسلامی معتقده. اگر جایی چنین حرفی زده به من هم نشون بدید. این ما بودیم که همیشه از اون چنین توقعی داشتیم و هربار که خاتمی با ما همراهی نکرد سرخورده تر شدیم. منتها جمهوری اسلامی که خاتمی بهش معتقده زمین تا آسمون با جمهوری اسلامی مصباح یزدی متفاوته.
من فکر میکنم که هر کسی رو باید در شرایط خودش سنجید و انتظاراتی متناسب با خودش ازش داشت. اینکه ما از خاتمی یک آزادیخواه سکولار تو ذهنمون بسازیم و بعد با هر حرفی که در تناقض با تصویر ذهنی ما میگه به فحش ببندیمش هیچ کمکی بهمون نمیکنه.
ممکنه خاتمی نخواد هیچوقت از این نظام عبور کنه، ولی در خیلی از موارد میتونه جنبش رو همراهی کنه. مثلا در مورد حقوق شهروندی و آزادی زندانیان سیاسی. اینها رو بارها تاکید کرده. دلیلی نداره وقتی خاتمی در مورد شعار جمهوری اسلامی حرف میزنه، شعار استقلال و آزادیش رو هم ندیده بگیریم و به کل منکرش بشیم. مگه شعار خود ما استقلال و آزادی نداره؟

شما شاید با نظرات خاتمی مخالف باشید ، ولی برای نشان دادن مخالفت خود متوسل به دروغ و تهمت زنی می شوید ، کاری که حسین شریعمداری از آن بهره می جوید.
خاتمی هیچ وقت نون به روز نخورده ، هیچ وقت ادعای مخالفت با جمهوری اسلامی نداشته ( که رئیس جمهوری بیست ملیونی آن بوده ) و جزو آدمای کمتر از انگشتای یه دست جمهوری اسلامی است که چهره ی دنیا رو اندکی نسبت به ایران عوض کرد.
مخالفت حق شماست ، ولی دروغ نگویید ، تهمت نزنید و توقع بی خود نداشته باشید

خاتمی همواره به دنبال تصییح این نظام بوده است ، کاری که بختیار سعی در انجام آن داشت در مورد نظام پهلوی . و ملت احساساتی ایران ، همیشه بختیار ها و بازرگان ها و خاتمی ها را کوبیده و از خمینی ها و پهلوی ها بت ساخته است .
ابراهیم نبوی در مقاله ی اخیرش به انقلابی بودن مردم ما اشاره کرد و من کاملن با وی موافقم . مردم ما عقل گرا نیستند ، احساسی می اندیشند و همواره مشی افراط و تفریط را در دستور کار قرار داده اند.

 برای شناخت خاتمی و سیاستهایش در این برهه حساس خیلیها ناتوانند .

۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

دستخط نامه خیلی محرمانه میرحسین موسوی به خامنه ای، دلایل اصلی استعفا در سال 67


بسمه تعالی
مقام محترم ریاست جمهوری
برای آنکه دشمنان اسلام و کشور نتوانند سوء استفاده نمایند، اینجانب در استعفانامه خود که برای رسانه ها نیز ارسال گردیده است، دلایل را ذکر نکردم. با این نیت که ذکر آنها انشالله در آینده برای کشورمان و دولتهای بعدی مفید باشد، بصورت خیلی خلاصه به بیان آنها می پردازم:
۱ ـ مسلوب الختیار شدن دولت در سیاست خارجی. امروز امور افغانستان و عراق و لبنان در دست جنابعالی است. نامه هائی به عنوان کشورهای مختلف نوشته میشود بی آنکه دولت از آنها خبری داشته باشد. (اینجانب به عنوان نخست وزیر از این نامه ها جز در موارد استثنائی و آنهم بطور اتفاقی بیخبرم).
نخست وزیر ژاپن برای ریاست محترم مجلس و ریاست محترم مجلس برای نخست وزیر ژاپن نامه مینویسد و اینجانب در یک مراسم عمومی و مردمی از این ماجرا و متن نامه با خبر میشود.
آقای لاریجانی در جایی میگیود از پنج کانال با آمریکا تماس گرفته میشود و بنده بعنوان رئیس هیئت وزیران از این کانالها اطلاعی ندارم.
همه جا صحبت از سیاستهای خارجی دولت جمهوری اسلامی است. بدون آنکه دولت از این سیاستها که در همه جای کشور و جهان بیان میشود، خبر داشته باشد.
۲ ـ عملیات برون مرزی که بدون اطلاع و دستور دولت صورت میگیرد. شما بهتر میدانید که تاکنون فاجعه آفرینی و اثر نامطلوب آنها برای کشور چقدر بوده است. بعد از آنکه هواپیمایی ربوده میشود، از آن باخبر میشویم. وقتی مسلسلی در یکی از خیابانهای لبنان گشوده میشود و صدای آن در همه جا میپیچد، متوجه قضیه میشویم. پس از کشف مواد منفجره از حجاج ما در جده، اینجانب از این امر آگاه میشوم. متاسفانه و علیرغم همه ضرر و زیانی که این حرکت متوجه کشور کرده است، هنوز نظیر این عملیات میتواند هر لحظه و هر ساعت بنام دولت صورت گیرد.
۳ ـ تجزیه سازمان برنامه و بودجه از نخست وزیری که به دلایل سیاسی صورت گرفت، از همان اول ضایعه آفرین بوده  و ادامه آن در شرایط نوسازی کشور فاجعه بار خواهد بود. متاسفانه این مشکل و مشکل وزرای مشاور، علیرغم طرح در شورای تشخیص مصلحت، به تاخیر افکنده شده و حل نگردیده است هر چند که بهرحال حق شورای تشخیص مصلحت است و اینجانب انتظاری در این خصوص ندارم.
۴ ـ تجزیه اقتدار مشروع و قانونی دولت و مسئولیت دولت و وزرا توسط شوراهای گوناگون.
۵ ـ عدم قدرت اینجانب به پاسخگویی در مقابل اعضا هیات دولت و نمایندگان محترم مجلس در مورد کارهائی که بدون اطلاع دولت، ولی بنام دولت، صورت میگیرد.
۶ ـ در خاتمه لازم میدانم بار دیگر یادآور شوم که این استعفا، العیاذ بالله، بمعنای قهر اینجانب از نظام و دولت جمهوری اسلامی و مسئولین انقلابی آن نیست که اگر هم بود، با توجه به عظمت انقلاب و ناچیزی اینجانب، یقینا نمیتوانست هیچ تاثیری در روند رشد و توسعه انقلاب اسلامی داشته باشد. این استعفا دلیل ناتوانی اینجانب برای کار بدلیل همین ناتوانی است و درست بدلیل همین ناتوانی است که اینجانب مسئولیت را از خود ساقط می بینم.
میرحسین موسوی
۱۴ شهریور ۱۳۶۷


nameh_mousav_khamnehi_2_100729
nameh_mousav_khamnehi_3_100729

۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

انتقادی به سبزها! (لطفا فقط سبزها بخوانند)

چند روزیه به داستان جنبش سبز فکر میکنم. با اجازه بزرگواران چند خط میخوام از بچه های سبز انتقاد کنم. جنبش ما جنبشیه که طوفانی شروع کرد و شعارش هر فرد یک رهبر بود. الان وقتی اخبار رو میخونی میبینی که گروهی در جنبش دارن انرژیشون رو صرف سر کله زدن با مجاهدها میکنن. وقتی عمیق تر به مساله نگاه کنیم میبینیم که پای گروه مجاهدین رو خود جمهوری اسلامی با اخبار ضد و نقیضش در اتفاقات بعد از انتخابات ۸۸ باز کرد. الان هم مجاهدین و جنبش سبز سر سهم غنیمت نگرفته می جنگند. از طرف دیگه یک ماه بحث میکنیم سر اینکه خاتمی چه سخنانی در مورد انتخابات گفت و چرا گفت؟ دعوا بالا میگیره و یه جبهه جنگ هم با دوم خردادی ها باز میکنیم و توی سر و کله هم میزنیم. یه طرف دیگه میبینیم هرکی داره واسه خودش یه آش برای جنبش سبز می سازه، یکی میگه من دوم خردادی نیستم، یکی میگه که اعتصاب کنیم، یکی میگه تو انتخابات با شرایط خاصی شرکت کنیم. من به شخصه برای همه افراد مطرح در جنبش احترام قائلم ولی عزیزان به خدا حرفای شما بزرگواران وقتی که هماهنگ نباشه سازندگی خودش رو از دست میده. یه جماعتی هم هرروز کارشون شده کاراگاه بازی که این شورای هماهنگی کیه؟ آخه هرکی که هست شما اگه بحثی داری روی نظراتشون مطرح کن چکار شناسنامشون داری؟ هرروز هی گیر میدیم که چرا فلانی از خمینی خوشش میاد؟ عزیزان خمینی در سال ۶۸ فوت کرد و به تاریخ پیوست، چرا نبش قبر میکنین. خوب یا بد الان نیستش و ارزش هم نداره که ما سر کاراش دعوا کنیم. از طرفی یه آدمی به نام سردار اومده تلوزیون جمهوری اسلامی میگه من با فلانی و فلانی توی واشنگتن دیزی خوردم، نصف گروههای فعال بشکن میزنن که آخیش فلانی آبروش رفت. به نظر میاد تاکتیک جمهوری اسلامی در تولید نفاق هنوز داره کار میکنه و ما درخم کوچه ای مانده ایم. سرتون رو درد نیارم جنبش سبز امروز توی دستای ماست و ماهرکدوم یه طرفی داریم میریم و فعل دایلوگ هم به معنای واقعی در اون وجود نداره و جاش رو به تخریب داده. عزیزان، دوستان، بزرگواران، یه سری آدم تو زندونن، میر و شیخ هم تو زندونن، جمهوری اسلامی هم لنگون لنگون داره حکومت میکنه. بیاین دیالوگ کنیم به خدا سخت نیست. بیاین متحد باشیم، با هم باشیم، ایرانی باشیم، برای ایران باشیم.

۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

اگر صنف قصاب حاکم می شد کدام قانون اساسی را داشتیم؟

در کشورهائی که ساختار سیاسی با سابقه‌ی طولانی دارن، مردم به این نتیجه رسیدن که قدرت سیاسی نباید در انحصار صنف خاصی باشه. دلیلش هم معلومه، چون صنف بنا به تعریف باید حافظ منافعش باشه. ما که هنوز ساختار سیاسی نداریم، چه برسه به این که بخواهد باسابقه باشه. اگر صنف قصاب قانون‌اساسی مینوشت چطوری میشد؟
اصل۱. خداوند بزرگ خالق همه‌ی موجودات است. در بین موجودات جانداران والاترند، که به سه دسته‌ی ارضی، بحری و سماوی تقسیم میشوند. در هر دسته ذکر‌شده انواع با هوشتر، به واسطه‌ی غلبه بر دیگران، گوشتخوار میشوند. از آنجا که انسان باهوشترین موجود زنده
است، پس ذاتاً و فطرتاً «گوشتخوارترین» مخلوق نیز هست.
اصل۲. مردم فرزانه ایران، با توجه به فطرت گوشتخواری انسان، همواره عنایت کامل و باطنی نسبت به کلیه‌ی فرآورده‌های گوشتی داشته‌اند.
در این میان کباب همواره نقش ممتاز و بی‌بدیلی در باور و اعتقاد ایرانیان داشته، و مطابق آخرین نظرسنجی ها ۹۹/۲ درصد مردم ارادت خود را به آن نشان داده‌اند. از آنجا که بهترین نوع گوشت برای تهیه‌ی کباب «راسته» است، نوع نظام حکومت ایران «جمهوری راسته‌ی ایران» تعیین میشود.
اصل۳. از آن جا که انسان به عنوان اشرف مخلوقات از نوع پستاندار است، مناسبترین و سازگارترین گونه‌ی گوشتی برای او از حیوانات پستاندار تامین میشود. بر این اساس«گوشت قرمز» به عنوان گونه‌ی گوشتی رسمی ایران تعیین میشود، که از جاندارانی شامل گوسفند، گاو، شتر، بز، بزکوهی، آهو، غزال و گوزن تهیه میشود.
اصل۴. «اقلیت» کوچک طرفدار «گوشت سفید»، شامل ماکیان (مرغ، اردک، غاز، بوقلمون، کبک، تیهو، ...) و آبزیان (ماهیها، میگو) در ایران پذیرفته هستند و میتوانند در کنار اکثریت گوشت قرمز دوست زندگی کرده و در برآورده کردن عادات غذائی خود آزادند.
اصل۵. چون انسان گوشتخوارترین مخلوق خدای بزرگ است، پس هر صنفی که به این نیاز فطری و ذاتی انسان بیشترین توجه را کند، و در صدد تامین آن برآید، در واقع انسان را در مسیر تعالی طبیعی‌اش یاری می‌رساند، و در نتیجه والاترین صنف است، که در حال حاضر
مصداق تام و تمام آن «قصابان» هستند.
اصل۶. اصناف دامدار، چوپان، چوبدار، گله‌دار، کبابی، جگرکی، سیراب‌وشیردان و کله‌پاچه‌ای نیز هر یک به سهم خود سعی در تامین و نشر و بسط فرهنگ گوشتخوارانه‌ مردم ایران دارند. از اینرو این اصناف همگی با عنوان صنوف ممتاز شناخته می‌شوند.
اصل۷. شورای راسته‌ی نظام: شامل ۵۰ نفر از اعضای با سابقه و وفادار صنف قصاب، که بر اساس انتخابات در بین اعضای صنوف ذکرشده در اصول ۵ و ۶ (قصابان و ممتازان)، به مدت ۱۰ سال انتخاب میشوند.
اصل۸. رئیس شورای راسته‌ی نظام، که با رای‌گیری داخل شورا تعیین میشود، عالیترین مقام جمهوری راسته‌ی ایران است که با عنوان «راستبر» شناخته میشود. تمام قوا و نهادهای ذکر‌شده در اصول بعدی باید موافق نظر و هدایت ایشان به وظایف خود عمل کنند.
اصل۹. قوای سه‌گانه‌ی جهموری راسته‌ی ایران به شرح زیراند:
۱. قوی مجریه: شامل رئیس جمهور و کابینه دولت
۲. قوه‌ی مقننه: شامل مجلس
۳. قوه‌ی قضائیه: شامل رئیس قوه و مجموعه‌ی دادسراها
اصل۱۰. قوه‌ی مجریه: رئیس جمهور به عنوان رئیس این قوه با رای مستقیم مردم از میان نامزدهای مورد تائید شورای راسته‌ی نظام به مدت ۴ سال انتخاب خواهد شد. انتخاب مجدد برای فقط یک دوره‌ی مجدد بلامانع است.
اصل۱۱. دولت جمهوری راسته‌ی ایران، علاوه بر انجام امور معمول کشورداری، موظف است همه امکانات خود را برای ایجاد محیط مناسب برای رشد استعدادهای گوشتخوارانه‌ی آحاد ملت به کار برد.
اصل۱۲. قوه‌ی مقننه: اعضای مجلس با رای مستقیم مردم از میان نامزدهای مورد تائید شورای راسته‌ی نظام به مدت ۴ سال انتخاب خواهند شد.
اصل۱۳. تمام مصوبات مجلس فقط پس از تائید شورای راسته‌ی نظام تبدیل به قانون میشوند.
اصل۱۴. قوه‌ی قضائیه: رئیس این قوه به انتخاب راستبر و به مدت ۵ سال انتخاب خواهد شد.
اصل۱۵. فرماندهان تمام نهادهای نظامی، انتظامی و امنیتی توسط راستبر تعیین میشوند. نهادهای ذکرشده فقط باید به ایشان پاسخگو باشند.
اصل۱۶. هرگونه فعالیت تبلیغی برخلاف طبیعت گوشتخوارانه‌ی انسان از مصادیق انحراف و بنابراین ممنوع است. اهم آنها عبارتند از:
۱. ادعای واهی با رنگ و لعاب علم و تجدد بعضی پزشکان در مورد کلسترول، چربیهای مضر و نقرس.
۲. تبلیغ مکتب های ضاله‌ی «گیاهخواری» که تنها هدفشان دورکردن انسان از طبیعت واقعی اوست.
۳. تبلیغ برای انواع پروتئین جعلی گیاهی (مانند لوبیا و سویا).
۴. تبلیغ برای فرآورده‌های نشاسته‌ای مانند ماکارونی و لازانیا، در صورتی که تاکید نشود این فرآورده‌ها با گوشت چرخکرده خوشمزه‌ترند.
اصل۱۷. تاسیس هر نهاد که قصد سرکوب و یا به انحراف کشیدن طبیعت گوشتخواه انسان را دارد، از مصادیق فعالیت های براندازانه، و مشمول اشد مجازات است. اهم موارد عبارتند از تاسیس:
۱. کارخانه‌های سوسیس و کالباس و دیگر فرآورده‌های شبه‌گوشتی
۲. کارخانه‌های کنسرو بدون گوشت، مانند لوبیا، نخودفرنگی، سبزیجات مخلوط.
۳. کارخانه‌های بیسکویت، کیک، چیپس و انواع میان‌وعده‌ها که اشتها را برای وعده‌های اصلی از بین می‌برند.

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

پنج توصیه ای که آیت الله خامنه ای از ماکیاولی آموخته است

کریم سجادپور، از پژوهشگران بنیاد صلح کارنگی، در نشریه فارن پالیسی ضمن مقایسه رهبر جمهوری اسلامی ایران با نیکولو ماکیاولی، فیلسوف ایتالیایی می نویسد: ۵۰۰ سال بعد، اکنون نویسنده کتاب «شهریار» و پدر معنوی سیاست عملی، یکی از طلبه های ستایش برانگیز خود را در وجود رهبر مذهبی ایران، ‌آیت الله خامنه ای یافته است. رهبری که با چم و خم دستیابی به قدرت و نگهداری آن آشنایی ژرفی دارد. احمدی نژاد که خامنه ای صعودش به قدرت (و به نظر می آید سقوط احتمالی از نردبان محبوبیتش) را مهندسی کرده بود، سومین رییس دولت پس از هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی است، که خامنه ای با ترفند وی را از میدان به در می کند.
در ۲۲ سال گذشته او با این اندیشه سر به رختخواب گذاشته و با همین اندیشه سر از بالین بلند کرده است که نه تنها بسیاری از پیروان او، که بزرگترین ابرقدرت جهان نیز در پی برانداختن او هستند.
تابستان دو سال پیش کابوس او به واقعیت پیوست و میلیون ها ایرانی به خیابان ها ریختند و مخالفت خود را با انتخاب دوباره و دستکاری شده احمدی نژاد اعلام کردند. برخی از آنها شعارهای «مرگ بر خامنه ای» و «خامنه ای قاتل است، ولایتش باطل است» را سر دادند. با این همه خامنه ای پس از سلطان قابوس عمان و معمر قذافی رهبر لیبی که قدرتشان به مویی بسته است، طولانی ترین حکومت خودکامه را در منطقه خاورمیانه داشته است.
ایدئولوژی حکومتی او بیشتر ماکیاولیستی است تا شهادت گرایانه و ماکیاولی اگر زنده بود اکنون با لبخند رضایت آمیز آشنای خود بر لب، به این نظام می نگریست.
خامنه ای در طول حکومت خود به پنج اصلی که نماینده فلسفه حکومت گردانی (و صحنه گردانی) سیاسی ماکیاولی در رساله معروفش «شهریار» است وفادار مانده است.
۱) پاسخگو نبودن
نویسنده با اشاره به گفته معروف ماکیاولی که سیاستمدار باید هراس انگیز باشد از این فیلسوف نقل می کند که: «شهریار لازم است مسوولیت کارهای خلاف پسند مردم را به دوش دیگران بیاندازد تا خودش محبوب باشد.» و می افزاید هیچ نظام سیاسی این خواست ماکیاولی را به این خوبی بر نمی آورد.
زیرا رژیم ایران رهبر را از هر نوع مسوولیت بری می کند. قدرت قانونی رهبر او را از پاسخگو بودن مبرا می دارد. او در همه سطوح دولت، قضاوت،‌ ارتش و رسانه ها حرف آخر است. او می گذارد دیگران کارهای کثیف را انجام دهند تا دامن کبریایی خودش به چیزی آلوده نشود. در عین حال وجود یک مجلس و رییس جمهوری به اصطلاح «منتخب» همچون سپری میان نارضایتی عمومی و خامنه ای است.
۲) تظاهر به فروتنی
کریم سجادپور پس از نقل قولی از ماکیاولی درباره اینکه یک شهریار چگونه باید خودش را متواضع،‌ مهربان و مومن نشان دهد می گوید: خامنه ای شاید به اندازه سلف خود خمینی کاریزماتیک نباشد ولی تبلیغ لباس پوشیدن متواضعانه او با نعلین و عینک معمولی و چفیه فلسطینی و این که در افواه شایع کرده اند او در زمان جنگ هشت ساله ایران و عراق مانند دیگر مردم از کوپن استفاده می کرد و داستان هایی که ملاقات کنندگان او از دکور ساده و بی پیرایه محل کارش در مرکز شهر تهران می گویند چیزهایی است که حتی در وبسایت رسمی او نیز می توان یافت.
۳) سازش ناپذیری
خامنه ای توصیه ماکیاولی را به شهریاران که سازش ناپذیر باشند، عملا از سرنوشت محمدرضا شاه پهلوی آموخته است. شاه سابق ایران در تلاش برای آرام کردن معترضان گفت صدای انقلاب آنها را شنیده است. برخورد سرکوبگرانه خامنه ای با معترضان در پیامد انتخابات سال ۸۸ بسیاری را شگفت زده کرد. اما خامنه ای خوب می دانست که کوتاه آمدن در برابر خواست های مخالفان تنها اشتهای آنها را برای تحول و دگرگونی بیشتر می کرد.
نویسنده سپس می افزاید خامنه ای بر این باور است که تهران نباید در برابر ایالات متحده نیز سازشکارانه عمل کند زیرا ممکن است واشینگتن را به اعمال فشار بیشتر تحریک کند. به همین دلیل باوجود قطعنامه های شورای امنیت، تحریم های اقتصادی و تهدیدهای گهگاهی نظامی، سیاست خارجی جمهوری اسلامی و سیاست هسته ای آن همچنان رجزخوان مانده است.
خامنه ای یک بار گفته بود حق را نمی شود تقاضا کرد. چون ابرقدرت ها را به فکر می اندازد که تهدیدشان را به طور جدی عملی کنند. از این رو نباید انتظار داشت که تهران بر سر برنامه های هسته ای اش به این زودی ها سازش کند.
۴) گسترش نیروی نظامی
برخلاف خمینی که بیشتر یک پژوهشگر دینی واقعی بود، خامنه ای تا پیش از ارتقا به درجه آیت اللهی پس از مرگ خمینی و انتخابش به مقام رهبری دارای درجه ای معادل کارشناس ارشد (حجت الاسلام) بود. از همین رو به جای توجه به حوزه های علمیه قم،‌ مشروعیت خود را در سنگرها و در میان نیروهای نظامی جستجو کرد.
او در پی کاهش محبوبیت خود توجه را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی معطوف کرد. چیزی که ماکیاولی که سازماندهی شبه نظامیان جمهوری فلورانس را بر عهده گرفته بود، می توانست به راستی حامی آن باشد. سپاه هم اکنون در پروژه های اقتصادی و تجاری عظیم کشور دست انداخته است و تحریم های بین المللی و نبود سرمایه گذاری های خارجی، آن را رقیب یکه تاز قراردادهای نفت و گاز و بخش معادن کرده است.
برخلاف نظامیان مصر و تونس که وابستگی خود را به حاکمان در پی گسترش ناخشنودی مردم قطع کردند، رده های بالای سپاه و البته نه عموم آن که دارای دیدگاه های سیاسی متفاوتی هستند، سرنوشت خود را گره خورده به رهبر می دانند.
۵) ضرورت وجود یک دشمن خارجی
ماکیاولی می نویسد بسیاری بر این باورند که یک شهریار باید نیروی مخالفی را زیرکانه بپروراند تا با پیروزی بر آن بتواند موقعیت خود را بهبود ببخشد. طی سه دهه، خامنه ای همواره در سخنان خود چه زمانی که درباره سیاست خارجی صحبت می کرد و چه درباره مسایلی مانند کشاورزی یا آموزش، درباره ظلم، حرص و توطئه های جهانی آمریکا داد سخن داده است. برای او دشمنی با آمریکا رکن اصلی انقلاب ۵۷ و شناسه مرکزی جمهوری اسلامی است. خامنه ای می داند سازش با ایالات متحده آمریکا ممکن است پیامدهای نامطلوبی برای رژیم داشته باشد.
کریم سجاد پور با اشاره به توصیه های ماکیاولی می گوید: خامنه ای آمریکا و اسراییل را به عنوان دشمن در صندوق ذخیره کرده است تا در صورت بروز ناملایمات، ناخشنودی عمومی، اوضاع بدتر اقتصادی و احتمالا آشوب های قومی از آن بهره برداری کند.
پایان ماکیاولی وار
نویسنده این مقاله ضمن اشاره به نقش مجتبی خامنه ای، پسر رهبر جمهوری اسلامی، و افسانه پردازی هایی مانند یاعلی گفتن خامنه ای هنگام تولد،‌ می گوید: خامنه ای ۷۲ ساله بر کشوری حکومت می کند که نزدیک به ۷۰ درصد جمعیت آن را جوانان زیر ۳۳ سال تشکیل می دهد که با فناوری های تازه با جهان در ارتباط هستند. آشتی ناپدیری خامنه ای تاکنون یار او بوده است. اما این ویژگی محتملا سبب شکننده شدن جمهوری اسلامی خواهد شد.
سجادپور در پایان می نویسد ماکیاولی در شرایطی در سال ۱۵۲۷ مرد که هیچ یک از مردم دورانش از او راضی نبودند. دور نیست که او نیز همان سرنوشت را داشته باشد.

۱۳۹۰ تیر ۳۰, پنجشنبه

نامه تاریخی علی اکبر سعیدی سیرجانی به خامنه ای

جناب آقای خامنه ‏ای
پيام عتاب ‏آميز جناب عالی را آقای صابری برايم خواند، و متاسف شدم، نه به علت اين که مورد قهر ‏آن مقام معظم قرار گرفته ‏ام و به زودی امت هميشه در صحنه حزب‏ الله حسابم را خواهند رسيد که مرگ در راه دفاع از ‏حق شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواسته ‏ايم. تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خويش بود و اميدهای برباد ‏رفته ‏ام درباره سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ايران در دوران رهبری شما خواهند داشت.‏
بگذريم از لحن توهين ‏آميز پيام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوايی بعيد مي‏نمود تا چه رسد ‏به رهبر مسلمانان جهان. حيرتم از اين است که جناب عالی به استناد کدامين سند و قرينه و امارت مرا مرتد قلمداد ‏کرديد و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشته‏ های من است ای کاش موردش را مشخص می فرموديد، و اگر مبتنی بر ‏واردات غيبی است و اشراف بر ضماير که انالله و انااليه راجعون.‏
می ‏دانم در حکومتی که مرحوم شريعتمداری با آن مقام فقاهت، مهندس بازرگان با آن تقوای دينی و سياسی، آيت ‏الله ‏منتظری با آن سوابق مبارزاتی دق‏مرگ و خانه‏ نشين و مطرودند، تکليف امثال بنده معلوم است و بر ما کجا برازد دعوی ‏بی‏ گناهی.‏
و می دانم رهبر جليل القدری که با يک نهيبش نمايندگآن مجلس اسلامی در لاک سکوت و وحشت مي‏خزند، البته ‏می تواند با تيغ بيدريغ تکفير حمله بر من درويش يک قبا آرد.‏
فرموده بوديد چرا اين همه مزايای حکومت اسلامی را نديده ‏ام و به تمجيد نپرداخته ‏ام. اين وظيفه اخلاقی را شاعران و ‏نويسندگان محترمی که با چرخشی ناگهانی در سلک هواداران ولايت فقيه درآمده ‏اند بهتر و موثرتر انجام مي‏دهند. ‏وانگهی رژيمی که علاوه بر فرستنده‏ های راديويی و تلويزيونی هزاران مسجد و منبر و مجلس را در اختيار دارد چه نيازی ‏به مديحه ‏سرايی مطرودان دارد، به خصوص نويسنده کج‏ سليقه‏ ای که هرگز در مدح هيچ امير و حاکمی قلم نزده است.‏
فرموده بوديد چرا در انتقاد از حکومت شاه به جزئيات اداری پرداخته ‏ام؟ از همين انتقادهای جزئی هم شرمنده ‏ام که ‏بحمدالله در اين ده سال فرصت‏ شناسان حق مطلب را ادا کرده ‏اند و بر حاکم معزول تاخته ‏اند. وضع من در زمان شاه نيز ‏مانند امروزم بود. مينوشتم و چاپ مي‏شد و منتشر نمي‏گشت، ديکتاتور مغرور بدعاقبت مي‏پنداشت با شکستن قلمها و زجر آزادگان بر دوام حکومت خود می ‏افزايد. قطعا مقالات سانسور شده من در بايگانی ساواک موجود است. بفرماييد ‏مطالب از “يغما” و “خواندنيها” بيرون کشيدهِ مرا در مقوله سياست فرهنگی، ماجرای کاپيتولاسيون، مضحکه تغيير ‏تاريخ، شعبده جشنهای شاهنشاهی به حضورتان بياورند تا بدانيد بوده ‏اند مردم از جان گذشته‏ای که به هيچ دعوی ‏مبارزه و پيوستگی به دارودسته‏ ای از بيان حقايق پروايی نداشته ‏اند.‏
اما در مورد کتابهای توقيف‏ شده بنده واقعا نمي‏دانم کجايش حمله به اسلام است يا اساس حکومت اسلامی. من ذاتا ‏از ريا و دروغ و تبعيض و ستم متنفرم و اين نفرت در نوشته ‏هايم منعکس است. اگر خدای ناخواسته همچو فاسدی در ‏دستگاه حکومت حاضر اين است که انتقاد از هر مسندنشين و مسئولی حمل بر “زيرسوال بردن رژيم” مي‏شود و لطمه ‏زدن به اساس اسلام و بهانه‏ ای برای سرکوبی و اختناق و نتيجه‏ اش همين که مي‏بينيم. من به آنچه در کتابهای توقيف ‏و خمير شده ‏ام نوشته ‏ام عميقا اعتقاد دارم و در هر محکمه‏ ای حاضر به پاسخ‏گويی ‏ام. اگر واقعا خلاف اسلام يا حکومت ‏واقعی اسلامی است، چرا بدين شيوه ‏های غير اخلاقی با من رفتار مي‏کنند. مگر مملکت قانون ومحکمه ندارد؟
جناب آقای خامنه ‏ای توقع مردم مسلمان ايران از حکومت اسلامی جز اينهاست که مي‏کنند. در رژيم کمونيستی تکليف ‏خلايق معلوم است. همه فضايل و امتيازات در نيروی کار مفيد افراد ملت خلاصه مي‏شود و مناصب و مقامات در دست ‏طبقه کارگر است و استبداد کارگری حاکم بر جامع، در ممالک سرمايه ‏داری تمول و درآمد بيشتر ضامن قدرت اجتماعی ‏است و سرنوشت مردم در قبضه کسانی که به هر شيوه و از هر طريق صاحب آلاف و الوفی شده ‏اند.
اما در حکومت ‏اسلامی ضابطه چيست؟ آيا فضايل منحصر به نماز و دعای بيشتر است و روزه طولاني‏تر و سجده غليظ تر و لقب حاجی ‏و انبوهی محاسن و کلفتی دستار و دعوی بسيار، يا به حکم آيه کريمه ان اکرمکم عندالله اتقيکم فضيلت افراد محصول ‏تقرب به حق است و قرب يزدان در گرو تقوی؟
اگر چنين است اجازه فرماييد بی‏ هيچ ملاحظه و پروايی عرض کنم بسياری از اعمال سران حکومت خلاف تقواست. اين ‏را به تجربه شخصا دريافته‏ ام و اثباتش اگر خواستيد آسان است. بگذريم از دو سال اول که نابسامانی ها جواز ‏آشفته‏ گويی ها و آشفته ‏کاريها بود. در همين چندماه اخير بزرگانی که در خبرنامه ‏ها و جرايد مرا عضو حزب توده و خدمتگزار ‏شاه و مامور ساواک معرفی کردند، هم از معصيت سنگين بهتان باخبر بودند و هم از نحوه زندگی و خلق ‏و خوی من، به ‏فرض اين که با گذشته زندگی بنده آشنايی نداشتند به فيض مقام و موقعيت خويش مي‏توانستند از دستگاه اطلاعاتی ‏کشور جويای سوابق شوند و آنگاه دست به قلم ببرند، يا کسانی را مامور، که مزاحمت هايی از قبيل سنگ‏ پراندن و ‏شعارنويسی بر درويوار خانه‏ ام کنند.‏ جناب آقای خامنه‏ ای بنده به خلاف حکم قاطع شما مسلمانی، صافی اعتقادم، و به دين و عقيده ‏ام مباهات مي‏کنم. هيچ ‏ابله مخالف اسلامی نمي‏آيد پانزده سال عمر خود را صرف تصحيح و چاپ مفصل‏ترين تفسير قرآن کند. کسی که به ‏اسلام بی ‏اعتقاد است، با چه انگيزه ‏ای قصيده “اين بارگه که پايه‏ اش از عرش برتر است” را تقديم آستانه قم مي‏کند؟
‏کسی که دلبسته اسلام نيست در شرايط حاضر خاموش می‏ نشيند تا به نام مقدس اسلام هر ناروائی بر مردم تحميل ‏شود و اساس اعتقادشان متزلزل گردد.‏
جناب آقای خامنه‏ ای، من بيش از هر مسلمان متعصبی با سلطه و نفوذ اجانب به هر صورت و در هر مرحله اعم از ‏شرقی و غربی در وطن عزيزم مخالفم و بيش از بسياری از مدعيان به حقانيت شريعت اسلام معتقد. به هيچ حزب و ‏دسته و گروهی نه در گذشته بستگی داشته‏ ام و نه بعد از اين می توانم داشته باشم. اگر هوس جاه و منصب داشتم ‏در سال ۵۷ دعوت وزارت را با سرعت و صراحت رد نمی کردم، و اگر در طمع مال و منال بودم مجبور نمی ‏شدم درين ‏سالهای پيری و ممنوع‏ القلمی خانه مسکونيم را که تنها مايملکم در پهنه جهان بود نظرسنجی‌ها بفروشم و صرف معاش کنم.
‏آدميزاده‏ ام، آزاده ‏ام و دليلش همين نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشيدن جام شوکران. بگذاريد آيندگان بدانند که ‏در سرزمين بلاخيز ايران هم بودند مردمی که دليرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.‏
با تقديم احترام
سعيدی سيرجانی

بزرگترین مشکل جنبش سبز این است که در اینترنت گیر کرده!

دوستان. این مقاله ای نیست علیه جنبش سبز! اینرا مینویسم چون دلسوزم. بنده بعنوان کسی که شناختی از روحیات افرادی که در زمینه شعارنویسی روی دیوار و اسکناس تجربه زیادی دارند , میدانم که کسانی که دائما در اینترنت و مخصوصا سایت بالاترین مشغول ارسال لینکهای عمدتا غیرموثر هستند، هیچ وقت شعاری ننوشته اند و در همان اینترنت گیر کرده اند. اکثرکسانی که از وضعیت امروزه ناراضی اند و از ترس حکومت نمیدانند چه باید بکنند و ناچارا سایتهایی را پیدا کرده و در آنجا به زمین و زمان فحش میدهند! دوستان! فحش دادن به این و آن راه حل نیست. بیا بجای صرف کردن بیهوده عمر در سایتهای مختلف، کمی مبارزه را واقعی تر کنیم و تعصب را نیز کنار بگذاریم. چرا اینقدر میگویید ما برای موسوی کاری نکرده ایم!؟ خوب بروید یک کاری بکنید.اگر میتوانید یک شعار در حمایت از موسوی روی دیوار ادارات دولتی بنویسید. چرا کاری نمیکنید!؟ بروید دنبال کار عملی. در همین اینترنت گیر کرده ای . باور کن. اگر میخواهی دائما در اینترنت غر بزنی. من همین الان بتو میگویم برو دنبال کار و زندگی ات و خود و دیگران را معطل نکن .

۱۳۹۰ تیر ۲۵, شنبه

زندانی سیاسی یا سیاسیون زندانی

با واژه زندانی سیاسی مشکل دارم. نه از این نگاه که بگویم زندانی سیاسی نداریم، بلکه از این رو  که دوست ندارم با چارچوب حقوقی موجود، به یک اصطلاح حقوقی به نام «زندانی سیاسی» رسمیت بدهم.
چطور می شود که انسان به  حقوق بشر، حق آزادی بیان، حق حیات اقلیت، حق برگزاری راهپیمایی اعتراضی، حق تحصن، حق اعتصاب و هزاران حقوق سیاسی دیگر اعتقاد داشته باشد و باز هم از اصطلاح «زندانی سیاسی» استفاده کند.
بدیهی است که هر شخصی که بخواهد از این حقوق خود استفاده کند و در جریان آن مرتکب جرمی شود که در قوانین مشخص شده باشد، طبق روال معمول هر سیستم حقوقی نسبت به جرم او رسیدگی خواهد شد. پس چه جایی می ماند برای طرح موضوع «جرم سیاسی» ؟ واقعا جرم سیاسی چه می تواند باشد؟
آیا بناست جرم جدیدی تعریف شود؟  یا اینکه اگر کسی از حقوق سیاسی خود سو استفاده کرد باید مورد پیگرد قرار گیرد؟ اتفاقا همین قسمت است که بحث را به شدت حساس می کند. سو استفاده از حقوق سیاسی اگر واقعا توسط یک جرم عمومی و عادی قابل تعریف نباشد، چگونه  سنجیده خواهد شد؟ مثلا اگر حق برگزاری راهپیمایی اعتراض آمیز وجود دارد، یک حکومت می تواند همیشه مخالفان خود را به سو استفاده از این حق متهم کند. و در دیگر موارد حقوق سیاسی هم داستان بر همین شکل است. البته از یاد نبریم که در نظام جمهوی اسلامی نفس استفاده از همین حقوق جرم محسوب می شود.
بعضی ها داستان را از زاویه دیگری می بینند. آنها می گویند جرم سیاسی، جرمی است که به پشتوانه قدرت سیاسی رخ می دهد مثل جرم نظامی.  و به همین دلیل باید مرتکبین ان را در دادگاه های سیاسی محاکمه کرد. منظور این دسته آن است که مثلا اگر یک رئیس جمهور به خاطر جایگاه سیاسی و قدرت ناشی از آن، اقداماتی صورت داد که  اساس قوانین را از بین ببرد، این اقدام جرم سیاسی است. مثلا در کشوری مثل امریکا، جزای چنین جرمی، محرومیت از خدمات سیاسی و یا  تصدی مقامات حکومتی است.
با این وجود در دنیا بر سر یک مفهوم تقریبا اجماع وجود دارد. و آن هم این است که جرم سیاسی، جرایم عادی و تعریف شده ای است (هم فعل و هم ترک فعل را شامل می شود) که از سر خیرخواهی و برای منافع اجتماعی رخ داده و اهداف و منافع شخصی در اثر ارتکاب جرم نصیب مجرم نمی شده است. به عنوان مثال شما در جریان یک راهپیمایی مسالمت آمیز و غیر خشونت بار، ناچار می شوید یک ماشین پلیس را تصرف کنید و از بلندگوی آن برای سر داند شعارهایتان استفاده کنید. این مصداق جرم سیاسی است.
همه اینها را نوشتم که بگویم بسیاری از اتهاماتی که به سیاسیون زندانی ما زده شده، مصداق همین جرم سیاسی است. ایجاد ترافیک و راهبندان و یا اقدام بر خلاف امنیت ملی و یا تشویش اذهان عمومی  و ... همه مصداق جرم سیاسی است و لازم است در دادگاه علنی و با حضور هیات منصفه رسیدگی شود. و اگر هیات منصفه ای وجود داشته باشد که وجدان جامعه باشد قطعا تشخیص خواهد داد که این زندانیان در ایجاد راهبندان و ترافیک  و یا خدشه دار کردن امنیت ملی  و یا به هم ریختگی افکار عمومی مجرم نیستند و در زندان نگاه داشتن آنها نه تنها غیر قانونی است که مصداق جنایت علیه انسانهاست.
با این اوصاف آیا باز هم دست است که بگوییم زندانیان سیاسی؟ مگر آنها جرمی در حین اعتراضات سیاسی مرتکب شده اند؟ و آیا جرایم فرضی آنها در دادگاهی علنی و با حضور هیات منصفه واقعی، بررسی شده است؟
و آیا بهتر نیست این زندانیان بی گناه را سیاسیون زندانی بنامیم؟ کسانی که به خاطر عمل سیاسی مشروع و قانونی، به زندان انداخته شده اند، و نه ارتکاب جرایم عادی در حین انجام عمل سیاسی!
نکته تامل برانگیز آن است که این سیاسیون زندانی، جز با به خطر انداختن جانشان نتوانستند وضعیت ناگوار حاکم بر خود را به ما منتقل کنند. وضعیتی که فرهیخته ای همچون هدی صابر اولین قربانی بی گناه آن بود. صابری که خود تاکید داشت در اعتصاب غذا افراط گری نخواهد کرد، به خاطر  مشت و لگدهای زندانبانان و نبود رسیدگی مناسب پزشکی جان سپرد.
حال پرسش این است که در زندان بزرگتری به نام ایران که ما همه در بند آن هستیم و دستمان هم طبیعتا از زندانیان اوین بازتر است ، ما چه باید بکنیم؟

۱۳۹۰ تیر ۱۳, دوشنبه

ببخشین آقا، میشه ازتون اجازه بگیرم خانومتون به من نیگا کنه؟


- ببخشین آقا، میشه ازتون اجازه بگیرم خانومتون به من نیگا کنه؟
- ب… بله آقا؟
- هیچی، ناراحت نشین. فقط میخواستم بگم خانوم متشخص و برازنده ای همراهتونه. میشه ازش بخوایین به من نیگا کنه؟
- من… متوجه نمیشم! شما حالت خوشه؟
- به خوشیِ شما، ای… بدک نیستم. راستش می‌خواستم خودم ازشون خواهش کنم به من نیگا کنن خجالت کشیدم، گفتم راحت تره شما ازش بخواین!
- ببینم جوون، من که یه دونه بزنم توی گوشت مُردی، ولی راستشو بگو چه موادی می‌زنی؟ هپروتت بالاس!
- جان عزیزتون هیچی. من خودم خانواده دارم، دوست دختر دارم… کار و زندگی دارم… فقط این که خانمتون به من نیگا نمی‌کنه رفته رو اعصابم.
- حالا واسه چی باید ایشون از میون اینهمه آدم تو رو نیگا کنه؟… بیا برو پی کارت پسرم، من اعصاب ندارم ها…
- مشکلی نیست. بیاین بزنین توی گوشم. فقط خواهشم رو اجابت کنین. یه نیگا به جوونی مثل من که کسی رو نکشته! قول میدم تحریک نشم!
- خب حالا گیریم نیگا کرد، چی به تو می ماسه؟
- هیچی آقا… دارم عذاب می کشم. جون هر کی دوست دارین به من کمک کنین… شما اصلا انگار از دور و ورتون خبر ندارین. بابا، لعنتی از صبح که از خونه میزنی بیرون، انگار تو شهر ارواح داری قدم میزنی. همه  سرا پایین. هیشکی به هیشکی محل نمیذاره. دریغ از یه نیگاه محبت‌آمیز، دریغ از یه نیگاه ستایش‌آمیز… دیگه داره خوف برم میداره. داره اشکم در‌میاد. من لابد یه عیبی ایرادی دارم دیگه. چرا هیشکی به من نیگاه نمی‌کنه آخه! بلوزم نوئه، موهام مرتبه، ناخونامو تازه گرفتم، عطر زدم… ولی انگار نه انگار… کمک کنین!
- پسر جون تو که با معلوماتی، دور و ورت رو نیگا کن. ببین کسی رو می‌بینی به کسی نگاه کنه؟ دیدی کسی به کسی لبخند بزنه؟ دیدی کسی با نگاهش به کسی امید بده؟ خب مگه فقط شمایی؟ من خودم وقتی پامو میذارم بیرون انگار دارم گناه می کنم. نه میتونم به کسی نگاه کنم، نه حرف بزنم.
- خب شما که می‌فهمی من چی می کشم. آدم وقتی به مردم نیگاه می‌کنه دلش میخواد اونام بهش نیگا کنن دیگه. اینجوری انگاری اصلا داخل آدما نیستی. من امروز با یه نیگا کلی روحیه می گیرم.
- حالا که به نظر پسربدی نمیای، بذار ازت بپرسم اگه ازت بخوام خواهر خودت الان به من نیگا کنه، دلت رضا میده؟ غیرتت ور میداره؟
- آره آقا، چرا که نه… اونا. الان اونجا، همون گوشه. واستاده و داره شما رو نیگا می کنه. اصلا خودش به من گفت برو جلو. گفت این آقا کتاب دستشه. گفت موهاشو روغن بادوم زده. گفت لابد خانمش خیلی دوستش داره چون کتش معلومه با دست اتو خورده خیلی هم تمیز و شیک… گفت انگار دارن واسه بچه شون که پیش‌دانشگاهی‌اش تموم شده دنبال کادو میگردن. خودش بهم گفت. نیگاش کنین… چشماش یه چشمه لبخنده. شما هم نیگاش کنین. بذارین نگاه ها همدیگه رو پیدا کنن آقا…
- تو… تو کی هستی جوون… شما کی هستین؟
- گریه نکن آقا… اشک نمیذاره همدیگه رو ببینیم. بذارین همدیگه رو ببینیم. بذار بهت بگم چقدر صورت خانومت ظریفه. خیلی وقته واسه ت عادی شده نمی فهمی. بذار بهت بگم زانوی خانمت درد می کنه وقتی راه میره، زیاد راه نبرش. بذارین همدیگه رو نیگاه کنیم. من و شما و همه. بذار همه‌ی عالم بفهمن ما واسه هم احترام قائلیم. بذار دلهامون همدیگه رو محک بزنن. آدمها تو نگاهشون خیلی چیزا نهفته: نفرت، محبت، رفاقت، سوال، جواب…
بیاین آقایون و خانوما… بیاین به هم نیگا کنیم… امروز بازار جنسش از آدمیزاده. بیاین همدیگه رو پیدا کنیم!

مجتبی واحدی هم دیر آمد و هم زود رفت

آقای مجتبی واحدی سردبیر سابق و از راه دور روزنامه "آفتاب یزد" است. این روزنامه بسته شد و آقای واحدی هم رفت در پی مصاحبه و گفتگو و سخنرانی در خارج کشور. با بریده شدن پیوند ایشان با داخل کشور٬ آنچه برای همه کسانی که نظرات منسجم و پایداری ندارند و برعکس علاقه زیادی به سخن گفتن دارند، برای آقای واحدی نیز پیش آمد. یعنی بتدریج هماهنگ شد با شرایط حاکم بر خارج کشور و رفت دنبال آنچه در خارج برای آن دست می‌زنند و هورا می‌کشند.
با حصر آقایان موسوی و کروبی سرعت حرکت ایشان هم زیاد شد. با پذیرفته نشدن وی به رهبری شورای هماهنگی راه سبز امید – که با سخنان اخیر آقای واحدی معلوم می‌شود تصمیم درستی بوده است – حملات ایشان به این شورا آغاز شد. بتدریج انتقاد از اصلاحات و محمد خاتمی را شدت داد و این اواخر هم اعلام کرده است که دیگر "اصلاح طلب" نیست! البته، این سخن آخر منطقی‌‌ترین و درست‌‌ترین سخنی است که ایشان در دوران اخیر بر زبان آورده است، به این شرط که به لوازم و ضروریات آن نیز پایبند باشد و باقی بماند. زیرا دولا دولا شترسواری نمی شود کرد. هم مدعی عدم اعتقاد به اصلاحات بود٬ هم بعنون "مشاور" این یا آن رهبر "اصلاحات" سخنرانی کرد.
بنظر ما در این صورت است که وزن افرادی مانند آقای واحدی معلوم می‌شود. زیرا وزنی که تا به امروز به آقای واحدی در خارج کشور داده می شد به خاطر آن بوده که ایشان را به نادرست اصلاح طلب و نزدیک به رهبران اصلاحات معرفی کرده اند و نه به خاطر حرف هائی که اکنون او می زند و سالهاست که در خارج از کشور احساساتی تر از ایشان دیگران زده اند.
با سخنان اخیر ایشان که در قالب انتقاد از آقای خاتمی بیان شده، و به اعتراف خود وی، معلوم شد که وی اصلاح طلب نیست و هیچ بخش اصلاح طلبان را نمایندگی نمی‌کند و هیچ رابطه‌‌ای با جنبش سبز و اصلاحات و موسوی و کروبی و خاتمی و بقیه اصلاح طلبان ندارد.
از این مرحله به بعد است که باید دید از ایشان چه باقی می ماند که قابل رقابت با دارندگان همین نظرات در میان طیف چپ نما و راست رو خارج از کشور باشد.
آقای واحدی در نتایج "نو"یی که بدان دست یافته مدعی است که اصلاحات در چارچوب ولایت فقیه امکان پذیر نیست. آقای خامنه‌‌ای همه کاره است. قدرقدرت است. بدون خواست و اشاره و پذیرش و گوشه چشم او هیچ تحولی ممکن نیست. تازه همه چیز به قانون اساسی٬ آن هم نه همه قانون اساسی٬ بلکه یکی دو اصل آن بستگی دارد. این چند اصل قانون اساسی بالاتر از تناسب قواست. بالاتر از جنبش مردم است. خواست مردم٬ مبارزه آنها٬ جنبش آنها هیچ کاره است. نه می‌تواند آقای خامنه‌ای را به عقب نشینی وادار کند٬ نه می‌تواند امکان اجرای مترقیانه قانون اساسی را فراهم کند و ....
معلوم نیست آقای واحدی این سخنان را خطاب به چه کسانی می‌گوید؟ اگر منظور سلطنت طلب‌ها و مجاهدین خلق و حزب کمونیست کارگری و کج و کوله‌ها و چپ و چوله‌ها و نان به نرخ روزخورهای اپوزیسیون خارج کشور هستند که آنها خود 20 سال زودتر از آقای واحدی این‌ها را گفته‌اند و به همان اندازه که به سیاهی لشکر نیاز دارند به یک رهبر جدید از راه رسیده نیاز ندارند.
با آنکه آقای خاتمی شرایط شرکت اصلاح طلبان در انتخابات آینده را به صراحت در چارچوب آزادی زندانی سیاسی٬ آزادی مطبوعات٬ دلجویی از آسیب دیدگان کودتا٬ برگزاری انتخابات بصورت آزادانه و غیره تعیین کرده – که عینا همان شرایط بیانیه 17 مهندس موسوی است - آقای واحدی این را نمی‌پذیرد و مدعی است که آقای خاتمی  چون در فلان جا به فلان گفته رهبر اشاره کرده و گویا منظور رهبر را درست نفهمیده و ... پس منظورش شرکت بی قید و شرط در انتخابات است. آقای واحدی چنان سخن می‌گوید که گویی وظیفه محمد خاتمی همچون یک رهبر سیاسی آن است که برود و کنه منظور آقای خامنه‌‌ای را کشف کند. در حالیکه می‌توان و باید ظاهر هر سخنی را در برابر واقعیت عملی که در کشور حاکم است قرار داد و تناقض‌های آن را بدینوسیله نشان داد. این خود نوعی افشاگری و قرار دادن افراد در برابر ظاهر ادعاهای آنان است. چگونه می توان سر از این حساب دو دوتا در نیآورد و برای این و آن تکلیف روشن کرد؟
اگر آقای واحدی این سخنان را، مانند بسیاری دیگر که آن را گفته و می گویند، از جانب خود می‌گفت نه ما بدان می‌پرداختیم و نه تصور می‌کنیم کسی برای این رونویسی‌ از نظرات اهمیت و ارزشی خاصی قایل می‌شد. ولی متاسفانه ایشان همه جا تحت عنوان "مشاور"‌ آقای کروبی مصاحبه می‌کند و وجهه و اعتبار آقای کروبی را در پشت نظرات ساده گرایانه و انحرافی خود قرار می‌دهد. عده‌‌ای هم دور ایشان جمع شده و می‌کوشند از این طریق در جبهه اصلاحات شکاف بیاندازند. چنین شکاف‌هایی هرقدر هم که جزیی باشد می‌تواند موضع این جبهه را ضعیف کرده و در نتیجه نه تنها کمکی به آزادی آقای کروبی نمی‌کند بلکه در این کار اخلال هم ایجاد می‌کند. ما یقین داریم اگر آقای کروبی در شرایط حصر و حبس نبود در برابر این سخنان قاطعانه موضع می‌گرفت. آقای کروبی اگر می‌خواست به سخنان آقای واحدی هم نظر باشد باید 20 سال پیش این کار را می‌کرد و هیچگاه ریاست مجلس ششم را نمی‌پذیرفت و دو بار خود را نامزد رییس جمهوری نمی‌کرد. امروز هم در حصر نبود. کروبی و موسوی در حصر هستند زیرا معتقد به اصلاحات‌اند. زیرا آزادی آنان برای حاکمیتی که نمی داند با انتخابات آینده مجلس و ریاست جمهوری چه کند که هم مردم پای صندوق بیآیند و هم بتوان سر آنها کلاه گذاشت و لیست و نفر خود را از صندوق بیرون آورد، دشواری را دو چندان می کند.