۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

پس زنده باد سید محمد خاتمی چه موافقم باشد چه مخالف / هیلا صدیقی

خواستم خاتمی را نقد کنم به ياد حرف روزهای انصرافش افتادم که بر خلاف اصرار هوادارانش به نفع موسوی کنار کشيد و گفت : « شايد جمعه پيروز انتخابات باشم اما مرد روز شنبه موسوی ست نه من » ....

فرقی نمی کند موافق باشيم يا مخالف ، دموکراسی در سرزمينی متولد می شود که تاب شنيدن نظر مخالف را داشته باشند. که رقابت سياسی ، چند دستگی و چند حزبی بودن گروه ها را به جان هم نيندازد و کسی را با ديگری دشمن نکند.

اين روزها که حتی هواداران سيد محمد خاتمی به نقدش می نشينند فرآيند روزهايی ست که خاتمی بر صندلی قدرت تکيه زد اما ژست ديکتاتورها را به خود نگرفت و فضای نقد را برای همه باز گذاشت. بسياری از دوستداران خاتمی کسانی هستند که باور دارند شايد روزی برسد که همراه و هم خط او نباشند ديگر.

شايد روزی برسد که مخالف جهت او حرکت کنند و با او همنظر نباشند چرا که آزاد انديشی سر فصل باورهايشان بود چرا که ديگر سياست را همراه با آرمان گرايی نمی خواستند تا درگير تعصبات کورکورانه و تنگ نظری نشوند تا کسی را بت نکنند و ديکتاتور نسازند ... خواستم خاتمی را نقد کنم به ياد حرف روزهای انصرافش افتادم که بر خلاف اصرار هوادارانش به نفع موسوی کنار کشيد و گفت شايد جمعه پيروز انتخابات باشم اما مرد روز شنبه موسوی ست نه من ....

حالا که عده ای فرصت به دست آمده را غنيمت می شمارند و چاک قلم ها را به تحقير و توهين خاتمی شکافته اند و الفاظ رکيک و تهمت نثارش ميکنند دوباره می فهمم که هنوز فرهنگ سياسی ما راه زيادی دارد تا به رشد برسد و خدا را شکر ميکنم که حرکت جنبش سبز ايران مانند جنبش های منطقه شتاب زده و سريع به تحولات عظيم نرسيد و چنين کند و آرام به راهش ادامه داد چرا که آن سوی تحول ، سياستی مدرن و دموکرات در انتظار مردم نبود .

شايد روزی در جهت مخالف سيد محمد خاتمی بروم شايد ، اما حرمتش در دلم باقی ست و قدردانم هماره چرا که آنچه او به نسل من آموخت می ارزد به يک قرن سياست اين سرزمين که ( زنده باد مخالف من ) بهترين سرفصل آموزه های سياسی من بود . پس زنده باد سيد محمد خاتمی چه موافقم باشد چه مخالف
----------------------------------------
فیسبوکِ هیلا صدیقی

۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

اطلاعاتی بدست آمده که ضربه را اجتناب ناپذیر کرد

آنچه را می خوانید، فشرده مقاله تازه ایست که عبدالله شهبازی نوشته و منتشر کرده به همراه برخی پاسخ ها به برخی پیام هائی که در باره مضمون همین مقاله دریافت داشته است.
انتشار این خلاصه را به آن دلیل لازم دانستیم که روشنگر عمق تحولاتی است که در جمهوری اسلامی درجریان است و با آشنائی بیشتر با این تحولات، می توان در برابر رویدادهای ناگهانی غافلگیر نشد. بویژه که شواهد نشان دهنده دسترسی داشتن شهبازی به اطلاعاتی است که تا حمایتی از جانب قلب حاکمیت در میان نباشد، چنین اطلاعاتی دست یافتنی و طرح کردنی نیست!
 
«آن‌چه می‌گذرد «جنگ قدرت» نیست، زیرا جناح مقابل هیچ نفعی در تخریب احمدی‌نژاد و دستگیری‌های کنونی نداشت. این ماجرا لطمه‌ای است جبران ناپذیر به اصول‌گرایان. این جناح تمامی اعتبار خود را برای برکشیدن و تحکیم دولت احمدی‌نژاد خرج کرد و به خوبی می‌دانست که حرکت‌های اخیر اعتبار این جناح و شخصیت‌های آن را مخدوش می‌کند. عقل سلیم می‌طلبید که هر گونه تعارضی تا پایان دوره ریاست جمهوری احمدی‌نژاد تحمل شود. حداکثر این بود که از تحرکات انتخاباتی شبکه مشایی ممانعت و در دور بعد کار به دست رئیس‌جمهور دیگر، نه از برکشیدگان احمدی‌نژاد، سپرده می‌شد. قطعاً اطلاعاتی مهم و مستند و حیاتی به دست آمده که چنین برخورد سریع و جنجالی را الزامی و ضربه را اجتناب ناپذیر کرده است.
ورود آقای مصباح، که نقشی بزرگ در برکشیدن احمدی‌نژاد داشت، به ماجرا، به عنوان پرچمدار اصلی برخورد با «فرقه انحرافی»، مؤید این نظر است. مصباح می‌خواهد خود پرچم را به دست گیرد تا بعدها بتواند پاسخگوی اتهام برکشیدن احمدی‌نژاد باشد.
نمی‌دانم فرجام ماجرا چه خواهد شد، ولی توصیه می‌کنم تحولات جاری را جدّی بگیریم و حیرت‌انگیز بودن برخی داده‌ها را دستمایه تخریب قرار ندهیم. به گمان من، این حوادث با بود و نبود ایران، با تمامیت ارضی ایران و با موجودیت جامعه ایرانی مرتبط است. کانونی که زیر ضربه قرار گرفته به دنبال قدرت نبود، به دنبال ویران کردن کامل ایران بود و این ماجرا هنوز در آغاز راه است. بنظرم تحولات جدّی در شرف تکوین است.
مسئله جن و جن‌گیری نیست. اگر هدف از این روش اطلاع‌رسانی تقلیل ماجرا به دستگیری چند جن‌گیر، اعم از واقعی یا شیاد، و خراب کردن مشایی باشد و لاپوشانی اصل ماجرا، یقین بدانید علیه آن موضع‌گیری خواهم کرد و تا آخر خواهم ایستاد.
دأب( شان، عادت) علما وارد شدن به این مسائل نیست زیرا مستقیماً آقای مصباح را در معرض هتک حرمت قرار می‌دهد. به گمان من، ایشان پرچمدار شد تا رفتار سیاسی قبلی جبران شود وگرنه در کارنامه سیاسی آقای مصباح حمایت‌های جدّی از احمدی نژاد می‌ماند.
حمید رسائی وارد میدان شده تا همان نقش سابق حسینیان در پرونده قتل‌های زنجیره ای را ایفا کند: منحرف کردن اذهان.
ده پرسش رسایی از مشایی از طریق پیامک به دستم رسید. روح این ده سئوال را می‌توان در این شعارها خلاصه کرد:
- مشایی بد است، مرگ بر رفسنجانی!
- مشایی نوکر شیطان بزرگ رفسنجانی!
- مشایی بد می‌خواست احمدی‌نژاد خوب را گول بزند از طریق رمال و جن‌گیر.
- مشایی با کاملیا انتخابی فر در نیویورک مصاحبه کرده. مرگ بر خاتمی.
- و نیز: مرگ بر میرحسین موسوی، باری و به هر جهت!
این‌ها می‌خواهند به بهانه انتخابات دهم مسائل را منحرف کنند. نباید وارد این بازی شد ولی حیفم آمد سئوال چهارم رسایی را درج نکنم. بامزه است:
 آیا موسوی از ارتباط مشایی و عباس غفاری خبر داشت که دولت را به رمالی متهم کرد؟
تیم رسائی- یامین پور از طریق نشریه 9 دی این خط را شروع کردند برای منحرف کردن ماجرا. در یک یادداشت هشدار دادم در این زمینه.
حالا که دست آقایون رو شده نباید به مشایی متوقف ماند و به صحبت‌های امثال رسایی که خودش پرونده دارد گوش کرد بلکه باید تا آخرین نفرشان جلو رفت.
 بتدریج بسیاری مسائل پس پرده آشکار خواهد شد. سرعت تحولات خیلی سریع است.
حمید رسایی می‌کوشد تمام کاسه کوزه‌ها را بر سر مشایی بشکند و احمدی‌نژاد را تبرئه کند. به تیتر مقاله رسایی در شماره اخیر، شماره 17، هفته‌نامه 9 دی توجه کنید: «کشمیری را دستگیر کنید حتی اگر رجایی اعتراض کند.» [+] یعنی مشایی کشمیری است (عامل انفجار نخست‌وزیری) و احمدی‌نژاد رجایی.
حمید رسایی آدم مهمی نیست. مهم این است که شبکه رسانه‌ای کانونی معین، که تاکنون در حالت انفعال بود، اینک فعال شده و رسایی را به سخنگوی خود بدل کرده تا شاید آب رفته را به جوی بازگرداند.
با تأمل و دقت در رویکردهای تبلیغاتی می‌توان خطوط سیاسی و اهداف را شناخت. بنظر من، با روش‌های معین، از جمله اهانت به شخصیت‌هایی مانند آیت‌الله رفسنجانی و آقایان موسوی و خاتمی و کروبی، می‌خواهند فضا را متشنج کنند و به این ترتیب در فضای آشفته نقشه‌های خود را اجرا کنند. یعنی اوّل شبکه را از زیر ضربه خارج کنند. دوّم جامعه را به سمت تشنج و بحران و فروپاشی ببرند. در این فضا باید با دقت رفتار سیاسی کسانی مانند رسایی را زیر ذره بین قرار داد و نیز سکوت عجیب حسینیان را!»

ناصرخان یک کم از اون عطر غیرتت رو بپاش رو سرِ امپراطورهای دوقطبی و اسطوره های سطحیِ ناشریف

 مسیح علینژاد : ناصرخان یک کم از اون عطر غیرتت رو بپاش رو سرِ امپراطورهای دوقطبی و اسطوره های سطحیِ ناشریف....عشقِ فوتبال نبودم اما دارم می بینم که مَرد مُرد اما شهر بوی عشق گرفت....

رهبران نمادین را درک کنیم!

۰۲ خرداد ۱۳۹۰ اعلامیه سبز

image میرحسین موسوی و مهدی کروبی
اعلامیه سبز: در پی انتشار مطلبی با عنوان «رهبران جنبش را دریابید! زمان تغییر گفتمان است، برخیزید!»  تعدادی سوالات زیادی از طرف همرزمان و همراهان جنبش آزادیخواهی ایران مطرح گردید. اعلامیه سبز از آنجا که خود را رسانه ای شفاف می‌داند، بر آن شد تا در مقام پاسخگویی به تعدادی از این سوالات برآید:

اکثر سوالات مربوط به غیر قابل هضم بودن  جمله «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر» در بیانیه شماره ۱۳ و مربوط به روز قدس سال ۸۸ میر حسین موسوی است.
و اما اکنون پاسخ ما:
میر حسین موسوی، هیچگاه خود را رهبر جنبش آزادیخواهی ایران نخواند. او همواره خود را به عنوان همراه این حرکت عظیم مطرح کرد و تا قبل از به سیاهچال افتادن به عنوان یک همراه باقی ماند. بر هیچکدام از مبارزان راه آزادی پوشیده نیست که افکار میر حسین در فردای انتخابات ۸۸ و افکار میرحسین در بهمن ۸۹ بسیار از لحاظ نو نگاه به جامعه ایران متفاوت بود. میر حسین با یک آرمان ذهنی کار خود را شروع نمود و این آرمان ذهنی در فراز و فرودهای مبارزات دو ساله دستخوش هیچ تغییرعمده‌ای نگردید. آنچه وجه ممیز میر حسین از اکثر همقطاران خط امامی اوست، صداقت و شفافیت این بزرگ مرد تاریخ معاصر است. مردی که در مرور زمان آرمانش را اصلاح نمی کرد بلکه با اتخاذ رویکردی صادقانه در برخورد با واقعیات سعی می کرد روشهایش را اصلاح کند.

آرمان میرحسین موسوی چیزی جز سربلندی و آزادی ایران نبود. روشش اما در ابتدا، دادن شانس دوباره‌ای به جمهوری اسلامی بود.    
مبارزه با حکومت ریا برعکس آنچه از دور تصور می شود، کار ساده ای نیست، ما در گروه اعلامیه سبز به عنوان کسانی که در اکثر تظاهرات پس از انتخابات حضور فعال میدانی داشته ایم به وضوح درک کردیم که مسیری که میرحسین انتخاب نمود و بر اساس آن حرکت کرد مسیری بر اساس کمترین هزینه و بیشترین فایده بود.

ما در ۲۵ خرداد ۸۸ سعی نمودیم در بین جمعیت شعار نه چندان تند «موسوی بت‌شکن، بت بزرگ رو بشکن» را فریاد بزنیم، باور بفرمایید، این شعار طنین نداشت، ولی در عاشورای ۸۸ جمعیت به کمتر از «مرگ بر اصل ولایت فقیه» و «مرگ بر خامنه ای» راضی نبودند و این یعنی معجزه استواری بر آرمان آزادی! جمعیت تظاهر کننده میلیونی همه دانشجو و تحصیلکرده نبودند  و آشکار شدن منبع اصلی مشکلات برای ایشان به زمان نیاز داشت و استقامت و پایداری.

پس از عاشورا، میر حسین و کروبی با اینکه می توانستند بتازند و پیش روند، باز هم به فرعونیان یک سال زمان دادند و آنگاه که فرعونیان مست از اراجیف خود بافته، مشغول خاکسپاری جنبش آزادی‌خواهی بودند، به ناگاه جنبش به دو خط فراخوان به مانند ققنوس از خاکستر خود برخاست و به مثابه پتکی بر سر فرعونیان فرود آمد که اثرات میمون آن همچنان در فضای سیاسی ایران قابل رویت است. این اتمام حجت موسوی و کروبی بود با جمهوری اسلامی، ایشان، حسین وار به مسلخ رفتند و قول خویش با مردم خود را به راستی به اتمام رساندند و پرچم مبارزه را به ما سپردند!

مبارزه در میدان عمل، بسیار سخت است و صداقت، استواری و گذشت می‌خواهد، آنچه این روزها نایاب است. این مسیر میر حسین و شیخ مهدی بود که متاسفانه همانگونه که قبلاً اشاره کردیم به علت اعمال نفوذ عده‌ای معلوم الحال در سایت‌های خبری به حاشیه رفت ولی ما با صدای ضعیف‌مان و با امکانات حداقلی‌مان مانع از فراموشی پیام آخر میرحسین و مهدی کروبی که مهمترین پیام‌شان بود، می‌شویم و امید داریم شما دوستان گرامی در نشر این پیام یاری خود را از ما دریغ نفرمایید.

در پایان لازم به ذکر است جنبش آزادیخواهی ایران یک جنبش متکثر است و در انتخاب مسیر آزاد، ما به عنوان بخش ناچیز و با هویت مستقل از جنبش متکثر و عظیم آزادیخواهی، بر این باوریم که نشر پیام آخر میرحسین و مهدی کروبی در فراخوان به ۲۵ بهمن، بزرگترین خدمت به جنبش آزادی‌خواهی‌است. جنبش آزادیخواهی هیچ قیمی ندارد و حتی بدون میرحسین و مهدی کروبی هم استوار به پیش می‌رود.

بیشتر سوالات در مرحله بعد مربوط به جنایت جمهوری اسلامی در سال ۶۷ است و سکوت موسوی.
پاسخ ما:
دوستان، همراهان و عزیزان، ما در اعلامیه سبز گروهی از نویسندگان هستیم، با گرایشات سیاسی مختلف ولی برای اولین بار سعی نمودیم اختلافات را به کنار گذاشته و با اتخاذ رویکردی صادقانه و شفاف با یکدیگر به آزادی ایران بیاندیشیم. ما بر این باوریم که تمامی گروه‌های سیاسی و افرادی که در تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی نقشی را ایفا کرده‌اند به نحوی دارای اشتباهاتی بوده‌اند. از مجاهدین گرفته تا اصلاح طلب ها و... اساساً آنکس که عمل سیاسی انجام می دهد از اشتباه مبرا نیست، چون یک عنصر سیاسی باید در زمان تصمیم بگیرد و عمل کند، آنچه مهم است، اعتراف بر اشتباه است و تغییر روشها و اتخاذ رویکردی صادقانه.

 در مورد جنایت ۶۷ و سکوت موسوی ما بر این باوریم موضع خانم رهنورد همسر ایشان در این مورد، موضع  شخص موسوی نیز هست. خانم رهنورد در مصاحبه‌ای در مهر ۸۹ و ضمن ارائه توضیحاتی در این مورد بیان می کنند: «اعدامهای سال ۶۷ لکه سیاهی است که با آب زمزم هم سفید نمی‌شود»  لازم به ذکر است ، قطعاً با سقوط استبداد ولایت فقیه فضایی حاصل خواهد شد که بسیار بهتر می توان به موشکافی جریانات گذشته و با حضور همه طرفهای درگیر پرداخت. فراموش نکنیم، اولویت اول ما آزادی ایران است، پس از آزادی، ده‌ها سال فرصت خواهد بود که به بازخوانی حوادث گذشته پرداخته شود.

و سوالی که بسیار از نوع نگاه به آینده اهمیت دارد، آینده اصلاح‌طلبی در ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
پاسخ ما:
دوستان، از دید اعلامیه سبز، گفتمانی که از خرداد ۷۶ آغاز شد، به پایان خود رسیده است. البته این کاملاً قابل پیش‌بینی بود که منادیان این شیوه حرکتی تا آخرین لحظات از این گفتمان دست برندارند و در این فاز باقی بمانند و در آینده نیز عبور ایشان از این گفتمان امری بعید به نظر می‌رسد.

 وجه قالب در گفتمان اصلاح طلبی 76 ، حرکت اصلاحی در چهارچوب حکومت است. استراتژی این گفتمان سیاسی، چانه‌زنی در بالا و فشار از پایین است که سیاستی است که در هشت سال دولت خاتمی مورد استفاده قرار گرفت و نتایج عملی آن بر همگان واضح و مبرهن است. در دوره هشت ساله خاتمی، این شیوه حرکتی از آنجا که هدف خود را حفظ نظام تعریف کرد و نه رسیدن به آزادی، در عمل و با توجه به ساخت قدرت در جمهوری اسلامی به بن بست خورد.

در شرایط دو قطبی کنونی در داخل کشور کوچکترین عقب نشینی در حاکمیت باعث فروریزی کل آن می شود لذا تلاش مجدد آقای خاتمی در این روزها به منظور زنده نمودن گفتمان اصلاح طلبی حکومتی، نه تنها با استقبال حاکمیت روبرو نخواهد شد بلکه به انزوای بیش از پیش آقای خاتمی منجر خواهد شد و به از دست رفتن اعتبارایشان منجر می‌شود. البته حاکمیت بسیار علاقه مند است این  گفتمان هر چند در ظاهر به عنوان یکی از انتخاب‌های پیش رو در جامعه روشن‌فکری ما باقی بماند.

مجدداً جمله‌ای از مقاله راهبردی قبلی خود را به منظور تاکید عیناً نقل می کنیم :

تا وقتی امید به اصلاح این اصلاح‌ناپذیر وجود دارد، تفرقه در بین ما هست، این استراتژی بلند مدت حاکمیت فساد است که هر از چند گاهی امید به اصلاح را به جامعه روشنفکری ما تزریق کند ، و تعدادی از ما ، از سر آگاهی یا نا آگاهی وارد این بازی بی حاصل شویم و تا مدتی مشغول باشیم. بازی و فریب حاکمیت ریا را نخورید. جمهوری اسلامی پس از ۲۵ بهمن اصلاح پذیر نیست.

از دید ما، اصلاح طلبی اصیل با هدف آزادی و با رها شدن از قید و بندهای اصلاح‌طلبی حکومتی که همانا حفظ چهارچوب نظام است، می‌تواند راه‌گشای شرایط کنونی کشور ما باشد. این خطی است که توسط میر حسین موسوی و مهدی کروبی دنبال می شود. و امید است با توضیحات ارائه شده دوستان از گرایشات سیاسی مختلف، با درک شرایط داخل کشور، وضعیت حرکتی رهبران نمادین جنبش را بهتر درک نمایند.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

پیرامون سخنان اخیر رئیس جمهور سابق ایران : خاتمی از چه می گوید؟

ندای سبز آزادی: "اگر ظلمی شده است که شده است همه بیاییم عفو کنیم و به آینده نگاه کنیم و اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم پوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است می گذرد و آن وقت همه به آینده بهتر رو خواهیم آورد. البته همه بکوشیم برای آینده روی فضای سالم و امن و آزاد و تأمین حقوق مردم همراه و زمینه ساز شویم."
این پرچالش ترین جملات خاتمی در میان سخنان اخیرش بود که توسط دفتر رئیس جمهور سابق ایران منتشر شده است. جملاتی که در هیاهوی آنها بسیاری دیگر از گفته های محمد خاتمی گم شدند تا رئیس جمهور اصلاحات در دو سو مورد انتقاد قرار گیرد:
اول: گروهی از طرفداران خاتمی و منتسبان به جنبش سبز، تنها به این دلیل خاتمی را مورد انتقاد قرار دادند که از امکان ظلم به رهبر گفته بود. غافل از آنکه خاتمی نه گفته که چه کسی ظلم کرده و نه حتی گفته است که واقعاً چنین ظلمی واقع شده است. جمله شرطی خاتمی تنها خطاب به رهبر است که اگر آیت الله خامنه ای فکر می کند که به ایشان ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم پوشی کند. تنها در این صورت است که ملت و مردمی که مورد ظلم قرار گرفته اند نیز ممکن است او را مورد بخشش قرار دهند. ضمن آنکه در این جمله یک مفهوم دیگر هم نهفته است و آن اینکه در ورای تمام تبلیغات دولتی برای همگام شمردن ملت و رهبر، امروز ملت به خاطر آینده بهتر از ظلمی که توسط نظام و رهبر بر او رفته است می گذرد.
در عین حال این گروه از اصلاح طلبان و سبزها سایر گفته های خاتمی را یا نمی بینند و یا به راحتی از کنارش می گذرند. انتخابات آزاد و مرجع بی طرف یعنی رد کردن شورای نگهبان، تکرار گفته های امام در سال 57 مبنی بر تعیین سرنوشت هر نسل به دست خود آن نسل یعنی امکان رفراندوم و وحی منزل نبودن قانون اساسی، همه اینها مگر جان کلام خواسته های جنبش سبز در بیانیه 17 مهندس موسوی و منشور جنبش سبز که توسط آقایان موسوی و کروبی تهیه شده است نیست؟
دوم: گروهی که از اساس هم با میرحسین موسوی و هم با خاتمی به یک اندازه مشکل دارند. اما چون به هر دلیل جرات آن را ندارند تا میرحسین موسوی را مورد انتقاد قرار دهند، خاتمی را به دلیل گفته هایی که به نوعی پیش از این توسط میرحسین موسوی هم گفته شده بود قابل انتقاد می دانند. این گروه از شعار "اجرای بی تنازل قانون اساسی" که توسط میرحسین موسوی و مهدی کروبی بارها بیان شده است متنفر هستند، اما خب مگر شعار اجرای بی تنازل قانون اساسی به معنی پذیرش همین ولایت فقیه در قانون اساسی نیست. چرا نمی آیند موسوی را خائن و خائف بشمارند و هزار تا نسبت دیگر به او بدهند؟ جوابش روشن است. این گروه در آمال خودشان به دنبال سرنگونی نظام و سربرآوردن نظامی جدید با شکل و شمایلی نو هستند. سرنگونی نظام توسط اینها منتهای آرزو و خواستی است که آنرا به ریاست جمهوری و مناصب بالای سیاسی برساند. در میانشان از همه طیف و گروهی هم وجود دارد. خاتمی با اینها از روز اول مشکل داشت و امروز هم دارد و اگر از خاتمی انتقاد نکنند و او را به جرم ناکرده با فحش و ناسزا مواجه ندانند باید تعجب کرد. خاتمی در صحبتهایش به همین ها اشاره می کند که می گوید:
"در این میان وقتی خیرخواهان محدود می شوند میدان بدست کسانی می افتد که هر دو طرف را قبول ندارد".
خاتمی در عین حال از "آینده"، هم در این بخش جنجالی صحبت هایش و هم در جای جای این گفتارش سخن می گوید. آینده از نظر خاتمی در کنار مباحث سیاسی که در انتخابات آزاد، آزادی احزاب و فعالیت های سیاسی، حاکمیت قانون و مواردی شبیه این در صحبت هایش اشاره شده است یک بعد اقتصادی هم دارد و آن تکرار شعار اساسی جمهوری اسلامی از منظر خاتمی است که همان "استقلال، آزادی و پیشرفت" می باشد.
برای خاتمی پیشرفت برای آینده ایران حیاتی و اساسی است و یک وجه این پیشرفت وجه اقتصادی آن است که اگر ایران آینده بخواهد در تحولات منطقه ای و جهانی تاثیر گذار باشد به این وجه اقتصادی پیشرفت احتیاج اساسی دارد. یعنی رشد اقتصادی حداقل 8 درصدی می خواهد، نرخ تورم باید کاهش پیدا کند، بیکاری کم شود، حجم برداشت گاز ایران از منابع مشترک گازی با قطر در عسلویه افزایش پیدا کند و تولید نفت کاهش یافته ایران زیاد شود. صنایع پایین دستی پتروشیمی که قرار بود ارزش افزوده فراورده های نفتی برای کشور باشند دوباره در چرخه تولید و فروش قرار گیرند و صنایع و معادن کشور در اثر کمبود مواد اولیه خاموش نگردند. تمام اینها با تعامل در سطوح بالای سیاسی امکان پذیر است، وگرنه در یک کشور زخم خورده و از هم پاشیده، هرچند رئیس جمهور آن وعده مدیریت جهان می دهد اما خاتمی به حق می گوید:
"واقعا من نگرانم با تقابلی که در درون کشور ایجاد شده که باعث ایجاد توهم و شیدایی در یک سو و ایجاد نفرت در طرف دیگر شده است و دائماً هم از دو طرف به آن دامن زده می شود. از اصطکاک میان شیدایی بی حساب و نفرت فزاینده باید ترسید و به خدا پناه برد."

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

نظام جمهوری اسلامی به مقصودش در بالاترین رسید !

بالاترینی که روزی مرکز تعامل و برنامه ریزی برای پیش برد اهداف جمعی بود ،امروز تبدیل شده به یک میدان جنگ. سر انجام ارتش سایری با انرژی شبانه روزی که گذاشت، با لینک های معنا دار و کامنت های زیرکانه تواست بالاترین را جناح بندی کند تا دوستان زور آزمایی کنند.به فراوان لینک می آید برای تحقیر شخصی خاص ، انتقاد نیست بلکه تخریب است. طرفداران مثبت می دهند و مخالفان منفی و در کامنت ها به جنگ لفظی می پردازند. به راستی که داریم اهداف مون رو فراموش می کنیم. هیچ می دونید موسوی کروبی 93 روزِ در باز داشتند! مزاحمتون نمی شم به جنگ مثبت و منفیتان برسید.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

قدرت مطلق ، فساد مطلق می آورد*

فرشید یاسائی
پیشگفتار : اندیشه دگرگونی بنیادی در کیفیت نظام حاکم در قبال انگاره هواداران تحول آرام (رفرم ) در چارچوب نظام حاکم و قانون اساسی اش ، ما را در برابر پرسش هائی که به سرنوشت سیاسی ایران مربوط میشود؛ قرار داده است. باید بدانیم در چه مواردی رژیم سیاسی حاکم بر کشور و با آن تفکر مطلق گرائی و عمودی باید در خود اصلاح میکرد که نکرد!؟ چرا جنبش اصلاحات در مقابل سلف گرائی کرسی های خود را به تدریج در مجلس و... از دست داد ...؟ .
چنانکه مشاهده میشود خصوصا از چهارسال گذشته (حذف کوشندگان سیاسی...از بدو تاسیس جمهوری اسلامی پیوسته ادامه دارد...) کوشندگان سیاسی به خاطر ایجاد دگرگونی اجتماعی یا نابود و یا دستگیر... شده اند. انتقاد در بستر برخورد با صخره واقعیت موجود از کارآئی افتاده و اندیشه و رفتار از یکدیگر جدا شده اند. تحلیل تاریخی از ( نسبیت) جنبش و مقاومت که می باید مبتنی بر تجربه عینی باشد از واقعیت تهی و تنها فرصت کافی به توجیه گرانی داده است که قدرت تبلیغات و وسائل ارتباط جمعی را در کنترل خویش دارند. حال که روشنفکران تحلیل انتقادی از جامعه را به امری ضروری و واجب میشمارند. بدین پرسش پیوسته با ید پاسخ دهند که : در برابر این نابودی شئونات اجتماعی ، پیروزی اندیشه بیم بر امید ، فقر و فلاکت ، تحقیر و تحمیق ... ضرورت دگرگونی در جامعه  معاصر ما وجود دارد؟ اگر گرایش های مثبت و منفی جامعه کنونی ما با روش تحلیل انتقادی ارزیابی شود ، در این صورت مجبوریم معانی ازیاد رفته را به مفاهیم بازگردانیم . وپاسخی برای  این پرسش یابیم که چرا اندیشه و رفتار اکثریت به اتفاق مردم  حتی تشخیص سره از ناسره  را با پیمانه و مصلحت های نظام سیاسی حاکم بررسی و ارزیابی می کنند...؟ انسان ایرانی باید راه صحیح انتقاد را تشخیص و بیاموزد در غیر اینصورت عقیده صحیح را از ناصحیح تشخیص نداده و نتایج سود بخش و مفید برای جامعه به فردائی ناروشن پرتاپ میشود که شده است. فرد باید بداند و تشخیص دهد که اکنون سرکوب میشود و از آزادی اش جلوگیری میشود. اعتقاد مبنی بر ضرورت دگرگونی در جامعه نباید و اجازه ندارد محتوای خود را از دست دهد... انتقاد ، رقابت و اختلاف فرد با دولت و یا جامعه با حکومت به ما می آموزد که تنها با پیروزی اندیشه انتقادی است که جامعه از سکون به حرکت و تغییر مجبور میشود نه بالعکس چون فرد و دولت حوزه های فعالیت مشخصی دارند. فرد و جامعه نباید نماد اطاعت و قدرت ( رهبران دینی ، نظامی ...) برای خویش سازد و آن را ستایش و تقدیس کند . اگر کرد به برده ای تبدیل خواهد شد که در خدمت قدرت حاکمان  مستهلک میشود .
سرآغاز : برای اینکه ازوضع دوپهلو و مبهم کنونی تعریفی شفاف  به دست دهیم ناچارا دائما می باید توانائی و ارزش های موجود در جامعه معاصر را بررسی و ارزیابی کنیم. ارزش ها در تمام جوامع ، سیال است.معنا و قدرتش همیشه درمفاهیم صعود و سقوط شناور است . در برهه ای از زمان متبلور و معنا می بابد و در برهه ای دیگر از معنا و مفهوم تهی میشود و قدرت معنوی خود را از دست میدهد. اما توانائی  و لیاقت های جامعه نفوذ بیشتری داشته چون به مایحتاج افراد تشکیل دهند جامعه مربوط میشود. ارزش های جامعه را می توان در کاشانه و قلوب حفظ کرد اما توانائی ها در زندگی روزمره اثر گذار است. پیشرفت و توسعه جوامع  تنها با ارزش ها بلکه با توانائی و لیاقتهای موجود به اوج میرسد. بدون بهره برداری از قدرت توانائی و لیاقت ها جامعه پیشرفت خود را سد خواهد کرد. حال باید توضیح و روشن کرد که کدام نیرو و گرایش هائی  در ایران  ازتغییرات سیاسی ممانعت و به نفع فساد مطلق بعنوان ارزش  مبارزه می کنند؟ و از توانائی های جامعه در خدمت خویش بهره میگیرد؟
جامعه امروز ما با سه گرایش عمده در راستای مفهموم قدرت پیش میرود.  گرایش نخست تقریبا وضع مشخص و شفافی دارد. اعتقاد آنان در انحصار قدرت و حکومت با مشت آهنین است که نمونه ای از آن در حاکمیت امروز ملت و (بخشی ) روشنفکران ایران را دچار سردرگمی کرده است. در این گرایش مرگبار وقعی به تفکیک قوا گذاشته نمیشود و قانون اساسی آنان در تائید خود و راهبرد های نظری خویش نوشته شده است. برای آنان تصرف قدرت و سروری بر جامعه و فرصت ندادن به دگراندیشان ارزشی ایزدی دارد که مشاهده می کنیم. گرایش دوم قدرت را خوب توصیف و با " اگر و مگر " هائی آن را به " قدرت خوب و بد "  تقسیم می کنند که در نتیجه " قدرت خوب " باید روزی اعمال خوب انجام دهد؛ وبه نوعی بدان اعتقاد دارند و شاید هم در انتظار ابر مردی هستند که برای آنان جاده ، سد و مدرسه بسازد...!. مماشات با نظریه ولایت مطلقه فقیه (( قدرت متمرکز )) آنان را کم کم از دایره استقلال رای خارج کرد. گرایش سوم (بخش متوسط و شهروند...) اعتقاد به دموکراسی و آزادی بیان و قلم و تحزب و اقتدار قانون اساسی برآمده از آن دارند که تبلور آن در مجلس نمایندگان منتخب است.
با ارزیابی این سه گرایش میبینم که درگرایش اول و دوم  اصل آزادی و دموکراسی روشن نیست. اولی کلا اعتقادی بدان ندارد و خواست خود را در ولایت مطلقه فقیه کامل و صحیح تشخیص داده و  منزلت ولایت فقیه را تقریبا با منزلت پروردگار نزدیک می بیند... دومی در نوسانات و جریانات گوناگون  بین دو گرایش اول و سوم حیران -اصلاح طلبان  هشت سال دولت و کابینه  در اختیارشان بود و اکثریت مطلق در مجلس داشتند. جنبش روشنفکری و دانشجوئی و طبقه متوسط پشت سر آنان بود.در واقع ۸ سال نظریاتشان در محک آزمایش قرار گرفت ... اما قادر نبودند که ازاین رویداد تاریخ ساز بهره برده و  سرمنشا تحولات در جامعه باشند- است و در برهه ای از زمان اگر به بازی سیاسی گرفته شوند به نفع گرایش مطلق گرائی و ایدئولوژی اول کنار میروند و استقرار آزادی و دموکراسی را غربی و ضد سنت ارزیابی می کنند تا زمانیکه در قدرت سیاسی سهمی دریافت کنند. در مورد مسئله آنتی سمیتیسم هر دو گرایش با یکدیگر هم نظرهستند. گرچه بخش عمده ای از مردم مسلمان ایران دلیل یهود ستیزی خود را نمی توانند توضیحی روشن دهند و آنچه میدانند از فراگرفته های روحانیت و " روشنفکران " و نظریه پردازان به غایت ارتجاعی و مذهیی  است!
جامعه امروز ما شایستگی آن را دارد که تغییرات کیفی و احتمالی آینده را در خود هضم کند. در صورتی که این تغییرات در شکل سیاسی انجام پذیرد وبا شئونات اجتماعی مدارا و تعامل داشته باشد تا به تدریج با تغییرو تحولات آرام خوی گیرند . مشکل کلی که در برابر جامعه شهروندی ایران قرار دارد وجود نیرو ها و گرایش هائی دردرون کشور است که طی سه دهه گذشته شکل گرفته اند که می توانند جامعه موجود را به آتش و خون کشند. وجود وحضورنیروهای شبه نظامی و نظامی سپاه و بسیج ، لباس شخصی ومداحان ... انواع و اقسام تشکل های موازی و مخفی در جامعه که درجهت خدمت به آمال و اوامر خاصی بوجود آمده اند؛ معضلی است در مقابل جامعه شهروندی معتقد به تغییرات اساسی. ما در دوسال گذشته با خواست تغییر در جامعه شهروندی و متوسط و برخورد با آن را تجربه کردیم. پاسخ به دو فرضیه ( اندیشه و گرایش به تغییرات و انسانی کردن جامعه موجود) و اندیشه ( مجذوبان به قدرت متمرکز و معتقد به اعمال خشونت ) موجود به سادگی میسر نیست. زیرا هر دو اندیشه به موازات یکدیگر در جامعه پیش میروند که عموما در مقطعی از زمان در برابر یکدیگر خودنمائی کرده و در مقطعی دیگر با کنار کشیدن یکی ، دیگری به پیروزی و بقای خویش امیدوار میشود.
چنانکه تاریخ تحولات اجتماعی نشان داده است که هرچه گرایش و تمایلات رهبران سیاسی جامعه به تمرکز و مطلق گرائی بوده از عمر ثبات و بقای رژیم های سیاسی کاسته شده است. گرایش نظام عقیدتی همیشه متمایل به مطلق گرائی است و مرگ آن نیز در همین تمایل خلاصه میشود. نمونه شوروی سابق و اکثر نظام های دیکتاتوری است که فقط نارضایتی مردم  نبود تا به تغییرات بنیادی انجامید بلکه در واقع عدم توان اجرائی در مدیریت سیاسی و اختلاف نظر رهبران و شکسته شدن اعتقاد... آنان را به ورطه نابودی کشانده است.*
امروز قدرت سیاسی در کشور ما در ید قدرت و نیرو و سازمان های نظامی و شبه نظامی - امنیتی است که در تمام موارد حضور فعال و عملا حاکمیت دارند. سازمان های فنی و تولیدی در امر توزیع وبهره برداری از تکنولوژی قدرت آنان را به صورت واحدی بزرگ و پیوسته درآورده که منافع افراد و گروه های خاصی را تامین می کند که رهبری سیاسی را به ولایت فقیه تفویض کرده اند. توزیع ثروت بصورتی است که رقابت های ناشی از آزادی های فردی در جنبه اقتصادی نیز ازبین رفته است . نیازمندی های افراد و گروه های خاص جامعه که نفع خود را در مجذوب بودن و به عرش رساندن ولایت فقیه می بینند ؛ در آن است که هرچه بیشتر به مطلق گرائی و تمرکز قدرت سیاسی و اقتصادی تمایل نشان دهند و از دولت و کابینه متوقع تسهیل و برداشت موانع قانونی از سر راه این نیت میباشند.
در جامعه ما باید در این مورد پیگیری و تجزیه و تحلیل شود که چرا مکانیسم قدرت در کشور ما ، تمایل و گرایش به مطلق گرائی ونهایتا استبداد فردی است؟ چرا هر گروه ویا دسته و یا فردی که به قدرت سیاسی دست می یابد در اولین برنامه اش تمرکز قدرت ، مخالفت با پلورالیسم در اندیشه و مخالفت و در نهایت سرکوب رقیبان سیاسی خواهد بود؟ این روش و مکانیسم در سازمان ها و تشکل های ( حتی با تعداد اندک اعضا ...) سیاسی ( حتی در تشکل های غیر سیاسی نیز این انگیزه مشاهده میشود...!) اپوزیسیون چه مخفی و چه علنی وجود دارد و رقیب سیاسی ، دشمن سیاسی استنباط میشود..! تا برای این پرسش ها پاسخی درخور و شایسته و کارساز نیابیم این دور و تسلسل هموار به بازتولید خود ادامه خواهد داد.شاید آنچه که بیش از همه به ریزش نیرو در این تشکل ها و احزاب... بستگی دارد ارتباط با اندیشه و انتخاب مطلق گرائی در سیاست گذاری رهبران است...!
اکنون جامعه ما تحت استیلای ایدئولوژی دینی به مرحله ای رسیده که فرد مفهوم سنتی آزادی را با مفاهیم ضد آزادی بررسی می کند. نه از آن جهت که آزادی مفهوم و معنی خود را از دست داده است بلکه شیوه بهره برداری از  مفهوم آزادی را دچار مشکل کرده است. برای تبیین این نگرش رجوع میشود به دو شعاری که از دوسال پیش مورد توجه قرار گرفت. شعار نخست " الله اکبر " بود که شبها بعنوان اعتراض برپشت بام ها بازگو میشد و اپوزیسیون از مردم معترض میخواست آنرا در پشت بام های خویش ؛ بازگو کنند. دوم شعار " مرگ بر دیکتاتور" است که در هر فرصتی بازگو میشود بدون آنکه به مفهوم واقعی آن توجه شود.  شعار الله اکبرحتی در انقلاب ۵۷ نیز موثر نبود و تنها بازگو کننده نیت اسلامیست ها بود که ثابت کنند؛ انقلاب ، انقلاب اسلامی است و بس !  شعار جدید : مرگ بر دیکتاتور به زمان ما مربوط میشود . این شعار درخارج از کشور و منظر بین المللی تداعی مخالفت با رئیس جمهور وقت تداعی میشود. در داخل کشور احتمالا برای اعتراض به آقای خامنه ای ؛ سرداده میشود. شعار مرگ ، خود مرگ آفرین است و به جامعه زخم خورده از توحش ، خشونت و وحشیگری کمکی نخواهد کرد چه بسی نمکی است فروپاشیده بر زخم های جامعه. لذا بجای شعار مرگبار" مرگ بر دیکتاتور " میشود سرنگون باد دیکتاتوری را امتحان کرد و بجای شعار الله اکبر" زنده باد آزادی" را سر داد.
بااستیلای استبداد و خصوصا ایدئولوژی ضوابط و معیار های موجود ناشی از تفکر استبدادی از تامین حقوقی آدمیان نمیشود صحبت کرد. نیازها وتمایلات افراد در جامعه و حقوقی اجتماعی که در این راستا دارند ، در خلاف -  مرتکب شدن و نشدن - محدود میشود و دادگاه ها در اینگونه جوامع بیشترین ارباب رجوع و وکلای دعاوی پردرآمد ترین شغل ها خواهد بود. در قانون اساسی ایران قدرتی مافوق و فرای قانون در اختیار ولایت فقیه قرار داده که سه قوه نیز در ید قدرت رهبری است که جای پاسخگوئی برای ایشان باز نیست و هیچ قدرتی وی را موظف به پاسخگوئی نکرده و عزل و نصب ولایت مطلقه فقیه با مجلسی (مجلس خبرگان) است که نمایندگانش با نظر رهبری منصوب میشوند.در واقع انگاره ولایت فقیه در تمرکز قدرت در دست رهبری که قادر است هرموقع که اراده کند مجلس را منحل ، رئیس جمهور به ظاهر منتخب مردم  را با حکم حکومتی عزل  و یا وزیری از کابینه را ابقا و یا عزل کند....
زمانیکه قدرت متمرکز میشود. نهاد ها یا باید در راستای این قدرت خود را همآهنگ  کنند ( نمونه آن وضعیتی است که در سیاست ایران امروز وجود دارد...) یا از کارآمدی خواهند افتاد. مسئولیت پذیری تنها در راستای منویات قدرت و یا رهبری است .آنانی که قدرت را خوب و بد ارزیابی می کنند و قدرت خوب را در"... تامین منافع ملی قلمداد کرده که به نظم اجتماعی  کمک می کنند..."؛ باید به وضوع بدانند که در هیچ جامعه و در هیچ برهه ای ازتاریخ ، قدرت به منافع و امنیت جوامع یاری نرسانده است. آنچه که  باعث دمکراسی و آزادی، امنیت اجتماعی و حقوقی ... در جوامع میشود. در اقتداری است که روح آن در کتب قوانین و پایبند بودن رهبران سیاسی و مسئولیت پذیری نسبت به میثاق اجتماعی است. قدرت خصوصا نظامی در کوتاه مدت میتواند در روند آرامش و صلح یاری رساند. و این هم تا زمانی است که نیروی نظامی به پادگان های خود بازگردند و روند دموکراسی در پارلمان ها ادامه یابد. روح اقتدار را نمیشود با قدرت یکی دانست. برخلاف هواداران قدرت " خوب " نتایج مثبتی ببار نخواهد آورد. حتی قدرت خوب نیز فساد آور است که باید تقسیم شود .این خوش خیالی است که گویا گفته میشود قدرت مهار شده خوب است و قدرت مهار نشده بد است. همین موارد دفاع ازنظریات قدرت مهار شده و خوب را در افکار ذوب شدگان ولایت فقیه میشود مشاهده کرد که قدرت ولایت فقیه را از آن قدرت هائی تصور می کنند که اعتبارش ایزدی است و عدلش شامل حال رعیت  و نتیجتا خوب است!
حتی در کشورهائی که دموکراسی رعایت میشود و نهادین شده باز هم برای جلوگیری از تمرکز قدرت در دست یک نفر و یا یک دسته مبارزه میشود. وجود قوانین متعدد و نهاد های گوناگون از تمرکز قدرت ممانعت میشود. قدرت  در این کشور ها تقسیم شده است. مهم تر از آن روح و اقتدار قانون و بالاتر از آن رعایت این میثاق اجتماعی است که عامل نگهدارنده وحدت و یک پارچگی این جوامع است. این قدرت فرد ، کمیته مرکزی ، حزب واحد نیست که با داشتن نیروی نظامی و سازمان های مخوف زیر زمینی قدرت را به انحصار خویش در میآورند.
عکس تصور قدرت پرستان ( کمونیست ها ، اسلامیست ها ...) نظریه لرد اکتن : "  قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق موجب فساد مطلق می شود" موجب ایجاد ذهنیت منفی نیست و واقعیتی است که تاریخ بشری در آلمان ، روسیه ، ایتالیا ... ( در عصراستیلای کمونیسم و فاشیسم) وانواع اقسام حکومت های دیکتاتوری در سراسر جهان با آن روبرو و تجربه بد از آن دارد. قدرت در ذات خود فساد آور و این ذات منفی در انسان ها مهار شدنی نیست تا زمانیکه در برابر این میل منفی و خطرناک توسط میثاقهای اجتماعی راه حل پیدا کرد. ما در حکومت های کمونیستی ( برای مثال در روسیه ...) شاهد آن بودیم که به نام خلق به ساختن اردوگاه های کار و ترور واعدام تا زمان سرنگونی ادامه دادند و مخالفان و معترضان خود را خرافه پرست نامیدند و حالا بعد از چندین دهه از فروپاشی ماشین ضد انسانی در روسیه و اقمارش با داشتن قدرت مطلق... دوباره خود را با قدرت خوب و مهار شده ( شاید هم مدل چینی...!) سرگرم کرده و ذهنیت ها را به بیراهه میکشانند... و فراموش کردند صاحبان همین تفکر در تشکل های زیر زمینی و چریک شهری با توسل به قدرت و خشونت و ترورچندین دهه قبل از انقلاب در ایران، نسل جوان را به خشونت و ترور عادت دادند و متاسفانه هنوز هم درسی از آن نگرفتند و هرجا که سخن از قدرت است ، خود را با داده های عقب افتاده  و نظریات ذهنی مچاله شده سرگرم می کنند.
درجامعه متعادل رابطه قدرت سیاسی و آزادی و قانون هماهنگ است. اگر یکی از این مفهوم با تنش روبرو شود طبیعی است که به سایر مفاهیم اثر خواهد گذاشت. در جهانی که  دموکراسی بر آن حکمفرما است از قدرت چهارمی به نام مطبوعات غیر وابسته و آزاد صحبت میشود که حافظان دموکراسی در کشور هستند و از قدرت مطلق جلوگیری می کنند و با بوجود آمدن کوچکترین تنش در دنیای سیاست و خصوصا قدرت ، این نیروی چهارم خود را موظف به دادن واکنش دانسته و اقدام نیز می کند. نهادی های حقوق بشر در این کشورها ، نقض حقوق رابهیچ وجه جایز نمیشمارند و با تمام وسیله به دفاع از آن می پرداند. اواسط ماه مه ۲۰۱۱
* قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق می آورد. "لرد اکتن"
* لنین معتقد بود که  :" ... انقلاب تنها آن نیست که پائینی ها نخواهد بلکه بالائی ها هم نتوانند..." . این مصداق شامل کشور " شورا ها " شد و کمیته مرکزی از بالا سرنگون شد...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

اندیشه: پس از مدت‌ها، امروز سری به بالاترین زدم، یاد آن بالاترین گرامی!

اندیشه یکی از کاربران قدیمی بالاترین برای من یک نوشته ی فرستاد که من به بالاترین لینک کنم. امیدوارم که کاربران خوبی مثل اندیشه به بالاترین برگردند و کیفیت این سایت شناخته شده رو بالا ببرند.
پس از مدت‌ها، امروز سری به بالاترین زدم، یاد آن بالاترین گرامی!
زمینه آبی رنگ و صمیمی‌اش نوعی احساس تعلق را در من زنده می‌کرد. تصویری‌خاطره‌انگیز از تقلای بی امان انگشت‌هایم در آنجا، لبخندی نوستالِژیک بر لبانم نشاند که بی‌تعارف بگویم، شیرین بود. درودیوار آشنایش مرا به یاد بارها و بارها ریفرش کردن کامنت‌های یک لینک برای شرکت کردن در بحث‌ها و خواندن نظرات جدید انداخت. به یاد اولین روزی که دعوتنامه بالاترین را دریافت کردم. روزی که پس از این‌که ماه‌ها بالاترین را می‌خواندم، بلاخره موفق به دریافت مجوز ورود به سرزمینی شده بودم که می‌توانستم آنجا آزادانه با هم‌زبان‌هایم حرف بزنم و بزرگ شوم. شوق کسب امتیاز هزار و پانزده‌هزار! اولین موضوع داغی که ایجاد کردم و دوستانی که پیدا کردم!
اما! اما به محتوی سایت که نگاه کردم، لبخند بر لبم خشکید و بی‌تعارف بگویم، تلخ بود! این تلخی به این دلیل بود:  بالاترینی که روزگاری با تکیه بر دانش کاربران و زحمات مدیرانش، محتوایی ارائه می‌کرد که در جاهای دیگر به راحتی قابل دسترسی نبود، امروز تمام محتوایش تبدیل به باز نویسی اخبار سیاسی روزمره سایت‌های خبری شده بود که به شکلی دیوانه‌وار خبرها در آن تکرار شده بودند. بالاترینی که کامنت‌گذارهایش بینشی عمیق‌تر به مطالب به اشتراک گذاشته شده می‌دادند، صفحه لینک‌هایش تبدیل شده بود به زنده‌باد و مرده‌باد گفتن و محل نزاع‌های سیاسی کوچه‌بازاری!
با خود گفتم این تلخی شاید از صلبیت من باشد. از این رو به سراغ صفحه شخصی کسانی رفتم که در بالاترین از آنها بسیار آموخته بودم. کسانی که آنجا حرف‌هایی می‌زدند که به سختی امکان یافتنشان در جایی دیگر میسر بود!
رفتم سراغ شناسه «مرلین». از او بسیار آموخته بودم. او کسی بود که مستند حرف می‌زد.بر اساس رویدادها به دیگران آگاهی می‌داد و لینک‌هایش معمولا پر طرفدار بودند. اما وقتی به خانه‌اش رفتم، متوجه شدم که او از آنجا کوچیده است و تنها یادداشتی برای من گذاشته است به این شرح: “برای ازادی به بالاترین امدم و برای پایداری ازادی از بالاترین می روم.در اعتراض به تک روی مدیران بالاترین بالترین را ترک می کنم.ازموده را ازمودن خطاست”
پس گفتم سری به آرش‌ خان می‌زنم! آرش خان اهل قلم و مطبوعات بود. اهل فکر و مباحثه بود. هرچند که در هر بحثی خود را مداخله نمی‌داد ولی وقتی لب به سخن می‌گشود، بدون شک بر دانسته‌های بخش اعظمی از خوانندگان می‌افزود. بیشتر در کامنت‌ها خودش را نشان می‌داد. به خانه‌اش رفتم!  اما او هم دیگر آنجا نبود. برایم نوشته بود: “در اعتراض به : 1) نقض حریم آزادی بیان و سانسور 2) دخالت مدیریت در محتوای سایت 3) امتیاز ویژه قایل شدن برای برخى كاربران خاص 4) بسته شدن بی دلیل حساب کاربران تا اطلاع ثانوی بالاترين را تحريم خواهم كرد.”
نا امیدانه راهم را به سمت خانه «پلار» کج کردم. خرس قطبی بالاترین که بعضی از ما به او می‌گفتیم “پلار جان”. او استاد بازخوانی‌های تاریخی-سیاسی بود. تقریبا برای هر موضوعی یک قطعه روزنامه از گذشته نه چندان دور داشت تا به‌وسیله آن به اذهان فراموشکار ما تلنگر بزند! به خانه‌اش رفتم. دیدم چیزی برای من ننوشته است. به سرعت نگاهم از سردر خانه‌اش به سمت پایین سر خورد و به سوی اختلاف بین اعتبار کسب شده و انرژیی باقیمانده امروزش رفت. این بار خوشحال شدم. بسیار زیاد! لینک‌های فرستاده‌اش را دیدم. به به! نوشته بود “بازخوانی تاریخی …” طبق عادت به سراغ کامنت‌ها رفتم که بازهم این نظر پلار، ماهیچه‌های بسط یافته صورتم را منقبض کرد. نوشته بود: “اصلا بحثی پیش نمی آید دوست من… انگار نه انگار که چنین لینکی ارسال شده  :))اشتباه من بود که دوباره به این فضا اعتماد کردم و ارسال لینک را از سر گرفتم.”
پلار هم احساس تنهایی می‌کرد!
وقتی به خانه‌دیگر کسانی که می‌شناختم و فضای کنونی بالاترین را با حضور آنها عجیب می‌دانستم سر زدم، متوجه شدم که مشکل از کجا است. تقریباً هیچ‌کدام نبودند.
آرتا هرمس نوشته بود: “سپاس از بالاترین به خاطر کمکی که به جنبش آزادیخواهی در ایران نمود. شاید روزی دوباره بازگشتم… روزی که خود بالاترین نیز متوجه شده باشد دارد کیفیتش را از دست می دهد. 25 آذر ماه 1389″
محافظه‌کار(Conservative) نوشته بود: “مرد عمل بودن من بدین معناست که میدانم در کوبیدن سر به دیوار، این سر است که میشکند نه دیوار (آنتونیو گرامشی) / بالاترین امروز به همان دیوار تبدیل شده است. سرم را نمی کوبم، راهم را کج میکنم و میروم، بی هیچ حرف اضافه‌ای… در اعتراض به شرایط حاکم بر بالاترین”
مارتین(heidegger) نوشته بود: “گفتنش برايم خيلي دردناك است، درست مثل لحظه‌اي است كه عزيزي به تو پشت مي‌كند و مي‌رود … اما با مجموعه‌ اتفاقاتي كه رخ داد بايد با تلخ‌كامي بگويم كه: بالاترين ارزاني مديريت نابخردش!”
بهرنگی نوشته بود: “در اعتراض به مدیریت سایت در موارد 1) بسته شدن بی دلیل حساب کاربران 2) دخالت مدیریت در محتوای سایت 3) امتیاز ویژه قایل شدن برای دوستان و 4) نقض حریم آزادی بیان؛ تا اطلاع ثانوی در تحریم هستم :) http://friendfeed.com/behrangi دوشنبه هشتم آذر 1389
صادق رحيمي نوشته بود: “در اعتراض به سیاستهای حذفی مدیران و بخصوص در عکس العمل به قتل عام گسترده کاربران و لینکها که امروز (۲۸ آذر ۸۹) به شکل یک کودتا در بالاترین صورت گرفت، تا زمانی که مسئولان سایت رسما سیاست «حذف» لینکها را منتفی نگردانند از فعالیت در این سایت خودداری میکنم.”
اسدمیرزا((aalijenaab نوشته بود: “در اعتراض به مدیریت سایت در موارد 1) بسته شدن بی دلیل حساب کاربران 2) دخالت مدیریت در محتوای سایت 3) امتیاز ویژه قایل شدن برای دوستان و 4) نقض حریم آزادی بیان؛ تا اطلاع ثانوی در تحریم هستم. 1389/9/8″
واضح است که در جایی مثل بالاترین همیشه افراد جایگزین می‌شوند و بنا به شرایطی که برای آنها وجود دارد هر کس ممکن است دیر یا زود فعالیتش در آنجا محدود یاقطع گردد. به همین نسبت هم افراد جدید می‌آیند و این روند ادامه دارد. اما خروج اعتراض آمیز افرادی که در آنجا وقت گذاشته‌اند و واقعا به فعالیت در آنجا امید داشته‌اند، آن هم با تعداد زیاد، به هیچ وجه طبیعی نیست. مشکل از فضایی است که آنها را فراری داده است. این تحول در بالاترین اتفاق افتاده است.
با این حال به سراغ کسانی رفتم که شاید با توجه به نحوه فعالیت‌شان، کمتر شناخته شده بودند ولی برای کسانی مثل من که ساعت‌های زیادی در بالاترین صرف می‌کردیم، دانش و حسن نیت و دل‌نگرانی‌هایشان برای ایران و انسانیت پوشیده نبود. با خود گفتم حتما الان این‌ها شناخته شده هستند و فعالیت می‌کنند. اما
اطلس  نوشته بود: “برای خودم متاسفم که زمانی بالاترین رو جدی می گرفتم .”
ترمینوس نوشته بود: “خبرها رو میشه همه جا خوند، اینجا برای دوستانم و مطالب تحلیلی که مینوشتند میامدم. حالا که قراره دوستان خوبم نباشند صفحه داغ بالاترین تبدیل خواهد شد به یک یا دو خبر یکسان از ده سایت مختلف. فعلا ترجیح میدهم بجای بالاترین به وبلاگ دوستان مراجعه کنم.”
فرهاد نوشته بود: “واقع گرا باش. غیرممکن را بخواه! آپدیت ۲۰ نوامبر ۲۰۱۰: عضویت و فعالیت در بالاترین را دوست دارم اما نه به هر قیمتی. تا لغو قانون حامی تبعیض دینی از فعالیت در بالاترین خودداری می کنم.”
حمید نوشته بود: “من از حذفیون کودتای 28 آذر هستم. سایتی که به این راحتی حقوق کاربران خود را پایمال می کند ارزش فعالیت دموکراتیک و آزادی خواهانه ندارد. جامعه بالاترین یک جامعه رنگارنگ می باشد و اداره آن هم باید بصورت دموکراتیک و خودگردان انجام بگیرد وگرنه چندی دیگر ..”
سیروس الف  و «سیما» و «سحر» و هم بی‌رونق بودند!
اما چیزی که عمیقا من را ناراحت کرد، کامنتی بود از بانو بالایار دوست داشتنی و صبور بالاترین در پاسخ به این کامنت کاربر 18تیر. او به جای پرداختن به این مسئله و استقبال از پیشنهادات و انتقادات سازنده برای بازآوری فضای مثبت بالاترین، همه را دعوت به فراموشی و پشت گوش گذاشتن این اتفاق می‌کند. انگار نه انگار که هزاران ساعت در بالاترین وقت صرف شده است و این وقت و انرژی چه امیدوارانه صرف می‌شد. به همین راحتی بانو؟ “فراموش کنید و بگذارید بالایارها با دلگرمی کار کنن؟” صد البته من هم همین دلگرمی را می‌خواهم. اما دلگرمی از کپی کاری سایت‌های خبری به دست نمی‌آید. بالاترین تبدیل به یک دستگاه فتوکپی سیاسی شده است. هرچند که در نگاهی می‌توان آن را یک لینکدانی دانست که اصولا کارش همین بازنشر لینک‌ها است، اما هم من می‌دانم و هم شما که بالاترین فراتر از این بود. از این گذشته، همین نقش لینکدانی بودن را هم الان به خوبی ایفا نمی‌کند.
وقتی بیشتر در بالاترین جستجو کردم، برایم گران آمد. برایم سنگین بود. آن همه وقت و انرژی که در بالاترین صرف شد برایم گران آمد. وقتی آن کامنت «پلار» را خواندم، همچون کسی که آبادی‌اش را از دست رفته می‌بیند غمگین شدم. گرچه من مدت‌ها آنجا نبودم، اما مگر فراموش کردن آن همه تلاش و امید شدنی است؟ به حرمت روزهای خوب بالاترین، و به یاد خوب‌های آنجا، چه آن‌هایی که دیگر نیستند و چه معدودی که هنوز به سختی مانده‌اند و تلاش می‌کنند، این مطلب را نوشتم. به حرمت خوبانی چون «الفی» و «برزو» و «مونا» و «مسعود مشهدی» و «آ سد ممد» و «meltfracture» و «گالوا» و «پوینده» و «ورتیگونه» و «لونا» و «Majnoun» و «رضا راز» و «اسپینوزا» و «سعید پر» و «اولاد» و «دودوزه» و «نیکو» و «بلوا» و «بافومه» و «اسفندیار» و «عرفان حرف حساب» و «لیبرال» و «دخت ایران» و «سام آشتیانی» و «فوسکا» و «گمنامیان» و «لیبرته» و «اتوبوس» و« سیاوش» و «ایران00» و  «سورنا» «ایران‌مهر» ا کریم  کاربران خوب دیگری که آوردن نام همه آنها چندین صفحه را پر می‌کند. کسانی که هرکدام به سبک خود کیفیتی مثال زدنی به بالاترین می‌دادند. (ترتیبی که برای آوردن اسامی قائل شده‌ام تنها بر اساس حضور ذهنم در لحظه بود. از آنجایی که هرکدام از این دوستان به شیوه خود بسیار تاثیرگذار بودند و معتقدم اصولا نمی‌توان ترتیب خاصی را در این زمینه مورد استفاده قرار داد.)
این بار اول نیست که از این اتفاقات در بالاترین می‌افتد. تقریبا در بازه‌ای 9 ماهه این کوچیدن کاربران در بالاترین تکرار می‌شود(البته این بار بسیار گسترده‌تر بوده‌است) و هر بار تعدادی از آنها هرگز برنمی‌گردند که معمولا از بهترین‌ها هم هستند. همین تکرار این اتفاق، نشانه پیمودن مسیری غلط است که ظاهرا هنوز اصلاح نشده است. تقریبا 90 درصد از کاربرانی که در بالا نام برده شدند و الان در بالاترین نیستند، در فضای مجازی حضور دارند و فعال هستند اما حتما از این‌که نمی‌توانند به خانه‌شان در بالاترین برگردند خوشحال نیستند.
من تغییرات مثبتی هم در بالاترین دیدم. همین امروز را می‌گویم که به آنجا سر زدم. مثلا رای منفی تقریبا به بهترین شکلش در آمده است که به نظر من اگر کلا برچیده شود بهتر است. وضعیت ستون‌های کناری بهتر شده است. مشارکت عمومی بهتر شده است. تنها کیفیت محتوی بسیار پایین است. به هر حال نمی‌شود رفتن این همه سرمایه ارزشمند انسانی را تنها با این تغییرات جبران کرد. این تاوان اشتباهی بس بزرگ بوده است که تحلیلش زمان زیادی می‌طلبد و البته خود مدیران قطعا به آن واقفند.
اما شاید سوالی در ذهن خواننده ایجاد شود که: “نویسنده این مطلب دیگر در بالاترین نیست، پس چرا در مورد آن می‌نویسد؟”
پاسخ ساده است. اصلا به منظور اصلاح بالاترین نیست! به این دلیل است که چند سال را ساعت‌ها در آنجا بوده‌ام. چون آنجا در مقایسه با محیط جامعه واقعی ایران بسیار آزاد تر است و در عین حال از جمعیت آنلاین خوبی برخوردار است. یعنی آنجا مکان خوبی برای حرف زدن و بزرگ شدن و آگاهی بخشی است. و از طرفی دیگر، من شاهد آماده‌سازی و مهیا شدن این مکان برای حضور گسترده کاربران دنیای مجازی بوده‌ام. شاهد تلاش کاربران و مدیران بوده‌ام. و امروز که پس از مدت‌ها آمدم و بالاترین را دیدم، نتوانستم که ننویسم.
رفتم به صفحه خود اندیشه:
اندیشه نوشته بود: “لطفا این شناسه کاربری را حذف بفرمایید”

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

سازمان مجاهدین سازمانی غیر قابل نقد و اعضای یک بعدی

اقا تورو به خدا یکی جواب منو بده... سیستم الان مجا هد ین چه فرقی با سیستم های دیکتاتوری داره؟
نظام های دیکتاتوری همشون یه رهبر یا سلطان یا پادشاه دارن مثل رجوی و رای گیری و نظر مردمم براشون معنی نداره دقیقا مثل سیستم مجاهدین... الان طرفدارای این سازمان دارن از چیش دفاع می کنن؟ مگه طرفدار دموکراسی نیستید؟ 
شما یه رهبر دارید به اسم مسعود یه رییس جمهور مادامالعمر هم دارید مریم که زن مسعوده. این کجاش شبیه دموکراسی و مردم سالاریو این حرفاست؟
اصلا میشه بگید این همه سال بودجه تبلیغاتی و جشن ها و سخنرانی ها و نگهداری سازمان و... از کجا داره میاد؟
از چی این سازمان دفاع میکنید؟ 
 

تفاوتهای اصلی اعتراضات در سوریه

تفاوت اصلی در فراگیر بودن اعتراضات در سوریه در میان همه اقشار جامعه است. در ایران حکومت امد و روزی دویست هزارتومن به جوانان اقشار مستضعف مادی و فکری پرداخت کرد، اوردشون در خیابون و ریختشان به جان بقیه.
درسوریه دولت دارای چنین ساختاری مانند مساجد و بسیج محله نیست که چنین کاری بکند. همان نیروهای امنیتی و ارتش را دارد. یک سری را هم از نیروهای هوادارش در لبنان مثل حزب الله برای قلع و قمع کمک میگیرد. حکومت اسلامی هم از کمکهای پرسنلی و لجستیکی برای سرکوب دریغ نمیکند، اما مردم سوریه ظاهرا بخوبی میتوانند تشخیص بدهند که قوای سرکوب کجایی هستند. تا چهار تا پاسدار توی خیابون امدند، فورا لو رفتند.
شما در سوریه و مخصوصا جنوب ان بافت عشایری و شبه عشایری دارید که در برابر خونریزی از اقوامشان بسیار تهاجمی واکنش نشان میدهند. این عملیاتی که رژیم سوریه بخصوص در ان منطقه اغاز کرده، محکوم به شکست است، چرا که این عشایر تا خرخره بشار اسد را نجوند، ارام نمینشینند.
در ایران همچین وضعیتی نداریم. اعتراضات عمدتا در بین افشار میانه و تا حدودی کارگری معترض ماند و ان بخش لمپن مستضعف که در انقلاب اسلامی 57 خمینی جذبشان کرد را جنبش کم و بیش روشنفکراانه مردم شهرنشین ایران در سال 88 نتوانست مجاب به همکاریشان کند. در مقابل این حکومت بود که اینها را در نقاط تجمعشان مثل بسیج محله یا باشگاههای ورزشهای رزمی و غیره دوباره بازیافت و جذبشان کرد، به کارشان گمارد، به انها مزد پرداخت تا مردم را بزنند و بکشند. راز عدم موفقیت به نظر من جدا در همین نکته بود. مخالفین کمتر با این تیپ مکانها و افراد قرابت داشتند و اتفاقا رمز موفقیت نسبی رژیم هم در همین بود.
در واقع کار رژیم سوریه در کوتاه مدت تا میان مدت تمام است. اگر بشار و بعثی ها فرار نکنند، تکه تکه شان میکنند این مردم.